یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

سلام به یُمن نام مبارک خدا...
اینجا نمیدانم چه پیش میآید اما...
میدانم دلم تنگ است..
نمیدانم چه میخواهی...
میدانم اتفاق روزگار تو را اینجا کشانده...
میدانم همگی تنهایی را تجربه کرده ایم...
حالا نمیخواهم جانماز آب بکشم...
اما درنگی کن..
حقیقتا چقدر سخت است تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟
این روزها رهبرم تنهاست...
امام زمانم تنهاست...
که ما کوفی منشانه مدام نامه ی دروغینِ جان نثاری برایشان مینگاریم...
و من مدعی تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟

اما نه.... حقیقتا خدایی دارم که به قول بزرگی:
بارها در زندگی درست جایی دستم را گرفته که میتوانست مچم را بگیرد.....

دعاکنیم...برای آدمیتمان...
برای ظهور...

ساعت از نیمه شب گذشته و من بی هدف چرخ میزنم در فضایی ک روزگاری اشکها و لبخندهایم را نظاره گر بوده...حالا دیگر آن قدیم تر ها نیست ک تا نکته ای حرفی لبخندی و بغض و آرمانی داشتم صفحه کلید لپ تاپم اولین کسی بود ک حرفهای دلم را لمس میکرد...

حالا تا بیایم و خود را بفهمم گیج تر از همیشه محو و گم تر میشوم.

روزگار عجیبی ست ..‌‌...غالبا هرآنچه را میخواهیم و در طلبش هستیم با دست پس میزنیم و با پا پیش میکشیم....

بارالها دستانمان را در طلب حق و پس زدن باطل یاری گر باش...

ایمانمان را بیفزا و جانمان را با وجودت ابدی کن...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۸ ، ۰۰:۱۳
فرزند آدم

خدای همیشه مهربانم...بینهایت تو را سپاس...

ممنونم...از نگاه همیشه بی دریغت ممنونم...

دوستت دارم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۷ ، ۱۹:۴۷
فرزند آدم
خدایا سلام..
امتحان و صورت سوال جدیدی رو ک برام نوشتی نمیفهمم..
بغض و غصه ی تونستن و درنگ و نرفتن...
بغض جاموندن و دلتنگی...

اما حالا بعد از امتحان و واگذاری امور به خودت ...و موفقیت ...ترسانم ...ب گمانم ک باید بمانم...ب گمانم باید انتخاب کنم..
 دلتنگم..ازینهمه گیجی و نفهمیدن امتحانت دلتنگترم..
راهنمایم باش..
مولایم ..
تویی ک از جایی ک گمان نمیکنی میبخشی..
بفهمان کدام راه صحیحترین است؟
باید بروم؟؟؟؟؟ این همان است ک میخواهی؟
میخواهی تا آنها خود را ارتقا دهند یا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یا نروم و خودم و نفسم را انکار کنم و تو را و رضایتت را بخواهم...و ملامت ها را خوش داشته باشم..
خدای  مهربانم مهربانی ات را روزی ام کن..مهربانی خاصت را...
بفهمان  بر منِ ناتوان از ادراک  حکمتت.....
خواهش میکنم..
چراغ راهی بفرست..
ترسانم و دلگیر و دلتنگ...
گاهی گمان میکنم اضطراب سراسر وجودم را گرفته..آن هم درست جایی که همه گمان میکنند بهترین نقطه و امکان است.........
خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا میخوانمت با تمام وجود ...ابهامم را به تو میسپارم تا روشنی بخش راهم باشی........
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۷ ، ۰۸:۲۸
فرزند آدم

تلفنت زنگ میخوره و ج میدی..یکی ک چند ماهه ازش بیخبری پشت خطه..یکی ک چندساله ندیدیش..

یکی از هم دانشگاهی های اهل حال..

خیلی یکباره میگه شماره هام پاک شده بودن..

یاد تو افتادم..

همینجوری یکی از شماره ها رو ک آشنا بود گرفتم..

و درست بود..تو خودتی..

و بی مقدمه میگه شبای قدر میخوای بری مشهد؟؟؟؟/

و من ........

در بغضی گلوگیر خفه میشم..

منی ک ماههاست در دلتنگی اش میمیرم...

میپرسم فلانی چی میگی؟؟؟؟/

میگه لیست تکمیل شده بود..

اما حالا...تو ...یباره ب ذهنم اامدی..آاونم در لحظه ای ک 1 نفر انصرافی داشتیم..

میگویم..اما......دوس ندارم روزه هامو از دست بدم..

گفت 10 روزه ست..

دیگه هیچ بهونه ای نبود..

طلبیده شده بودم..

گفتم بی ادبیه نرم..

دلم خواست...

اسممو نوشتم..

خواهرم گفت میشه صحبت کنی منم بیام..

گفتم بذا ببینم...

ی روز گذشت گفتن باشه مساله ای نیس..

اما...

آبجیم رفت سر کار..

پیام داد میشه منم بیام..

گفتم آره تو برو..من نمیرم..

گفت نه..اگه تو نری منم نمیرم..

گفتم زشته من اعلام انصراف کنم..

نمیتونم...

امام رضا جونم تو میدونی ک چقد برام سخته لحظه هایی ک مامان و بابا رو ک مراقبت میخوان تنها بذارم..

اصرار کردم مامان گفت حال ندارم واقعا نمیتونم...

باباهم..

و من انگار مجبورم...

امام رضا جونم...

بغض دارم و از دور سلامی...

هدیه تان رسید..

همین که صدایم کردید سپاس..

میدانستم همیشه مهربانید..

و شما برگزیدگان خداوندگارید..


ببخشید بر من بی لیاقت که صله را واصل ننموده بخشیدم..

بی آنکه بدانم چ نعمتی است..

دلتنگ همیشگی کویتان..

منتظر دیدارتان هستم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۳۹
فرزند آدم
بالاخره بعد از مدتها تونستم برم به وقت شام رو ببینم..
عاااااااااااااالی بود..
خدایا 
چجوری یه عده ک حتی از دور دستی برآتش جنگ نداشتن مدعی اند ک اینا تخیله؟؟؟؟؟؟
وقتی اونی که وسطِ این آتیش بوده و هست میگه اینا تنها گوشه ای،وجزیی از حقیقته.......

چقد فیلمنامه دقیق نشون داد این شرایطی رو ک میشه با استفاده از ی عقیده "اسلام"و ابزار مشخصش"مثلا قرآن" مسیرهای متفاوتی رو انتخاب کرد..اینکه چقدر تمیز این حس منتقل میشه و به تو مخاطب یادآوری میکنه که یه ظهر عاشورا انسانهایی غول مظهر نبودن که جلوی حضرت ایستادن..همه شون نماز میخوندن..همه شون مثل این داعشی ها آیات قرآن خدا رو میخوندن..ولی جایی ک اصالت فکری صاخب این معجزه رو فراموش میکنن همون دین میشه وسیله ای برای ضدیت و عناد با دین حقیقی..

این حسی که همیشه تو عمق قصه دنیا رو نمیدونی چی میشه و گاهی تو فک میکنی درست فلان چیزه درحالیکه درستِ ماجرا چیزی دیگه ست و این تویی که در لحظه ی قیام حق و باطل بتونی بشناسی و تشخیص بدی حق رو از باطل..
 اونجایی ک پدر ابوخالد ک داغدار مرگ پسرشه...میبینیم  قرآن رو با تموم وجود باور داره ولی آیات رو در شکل نادرستش تعبیر و تفصیل میکنه...و فریب ظواهر آیاتی رو میخوره که برای فریب جهانیان به نام اسلام قرائت میشه و بعد همین آدم از منظر همون مسلمون نماها ک با آیات با روح افراد بازی میکنن و فریفته شون میکنن میشه منافق و به درک واصل میشه...

و چقدر بده که ماها خودمونو دور ببینیم از همه چیز..و همه این تفکرات چقد میتونه به ماهم نزدیک باشه..پس پناه میبریم به خدا از شر نفسمون و از هرآنچه ما رو از خدا دور میکنه...
خیلی حرف داره..من شرایطشو ندارم فعلا بیش ازین بحرفم..
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۰۹
فرزند آدم

زندگی داشت سلانه سلانه پیش میرفت. جلویش را گرفتم و پرسیدم«چرا اینقدر آرام میروی؟» لبخندی زد وگفت «من آرام نمیروم، این شمایید که تند میروید و لحظه ها را از دست میدهید، به پشت سرت نگاه کن.» و به راهش ادامه داد.

     متوجه منظورش نشدم. زندگی همینطور پیش می رفت و دور می شد.به پشت سرم نگاهی انداختم. دالانی پر از تصویر را پیش رویم دیدم. زیاد طول نکشید که بفهمم آنها خاطرات من هستند.محو آنها شدم. چیز زیادی از آنها را به خاطر نداشتم. چراکه هرگز به آن لحظات توجه نکرده بودم. وقتی به ابتدای دالان رسیدم، مرگ را دیدم که با وقار ایستاده بود.لبخندی زد و گفت«این آخرین لحظه تو بود. باید برویم.» تازه منظور زندگی را فهمیده بودم.


http://mozouazad.blog.ir/post/20


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۳۰
فرزند آدم
خدایا سلام ک نام توست...

در بی نهایت اندیشه ام ک مینگرم تویی ولی چگونه میتوانم بپذیرم ک خودم را محروم کرده ام از تو..

محرومم چون مکرر فراموشت میکنم و گم میشوم در هزار توی دنیای به ظاهر بی پایانت..

ک پایانش به دمی خواستن توست..و دیگر هیچ..

ک نزدیک است و گویا هرد لحظه در فراموش کردنش بر دیگری سبقت میگیریم..

دنیا حتی برای همین بچه مذهبی هایمان هم شده دنـــــــــــیــــــــــــــــــــــــآ...

برای همین دنیا عروسی های مجلل و مشاغل خفت بار و همسران زیبا رو و ساپورت و دماغ عمل کرده و 

روسریهای رنگین و آرایش و لباسهای بدن نماییی ک این روزها زنانه و مردانه هم ندارد...و دروغ و غیبت و ریا و تزویر و..........

ملاک روشنفکری میشود و اصلا هدف از آمدن گم میشود..

خدایا چگونه میتوان تو را داشت و تو را خواست و تو را هر لحظه دید و همه خط قرمزهایت را درید....

میشود..میدانم ک میشود..چون همیشه ی عمرمان خط قرمزهایت درحال شکسته شدن اند...

و تنها دلخوشیم به مهربانی و عطوفتت..به کرم و بخششت..به شبهای قدر و احیا و عرفه و نیمه شعبان و...

و تو مدام میخواهی یادمان بیاوری ک باید یادت باشیم برای داشتن نهایت خوشبختی ...و تو ب هر بهانه  ای میپذیریمان..می بخشیمان..و ما...

جقدر جاهلیم و ناسی..و چقدر عصیان گریم خدای همیشه مهربان..

حالا ک آمده ایم...بازهم ببخش به بزرگی خودت..

اما یادت باشد این بار بگذار برای همیشه یادت بمانیم..

خودت بیشتر ما را بطلب ب درگاهت...باور کرده ام ک این آمدنهایمان ب خواست و طلب توست...

همیشه مهربانم سلام...
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۵۴
فرزند آدم
به نام خودت..سلام..

تو را کجای دل ناآرامم بیابم ک همیشه بزرگوارانه و کریمانه هستی و عنایت میکنی...و نمیبینمت..نمی یابمت..

دلتنگت میشوم و افسوس ک انگار نیستی..

دلتنگت میشوم و نگران میشوم ازینکه ندارمت و غافل میشوم ک هستی هماره ...ورنه من کجا و نامت بر صفحه کلید مجازی ام کجا؟؟؟؟

ببخش ک آمده ای و هستی و صاحبخانه ای و نمی بینمت و غریب می پندارمت و گویی با یک دست پس میزنم و با دستی پیش میکشم..

گویی منکر میشوم بودنت را آنگاه ک غرق میشوم دنیای حقیری را ک پر رنگ و لعاب است و 

گویا میخواهمت با تمام وجود آنگاه ک محتاج میشوم دنیا را ...باز هم همه چیز ختم به دنیاست..ک میخواهم نباشد بی تو...

ک راست میگفت ارباب ک آنکس ک تو را دارد دنیا را چ حاجت است؟ و آنکس ک تو را ندارد دنیا را چ کند؟؟؟؟

خدای من..مهربانم...عزیزترینم..دلتنگت شده ام..

 این بار بی هیچ بهانه ای...

ب گمانم فقط خودت را دوست دارم..

اما اگر تو را دوست دارم پس چرا اینقدر از تو دورم..پس چرا شبیه تو نیستم..

پس چرا دیر دلتنگت میشوم..

چرا بی تاب همیشگی کوی تو نیستم...

چرا در ماه رجب هم آواره ی کویت نشده ام..

خدای خوبم..

خدایی ک خداوندگاری ات را شرمسارم..

خدایی ک مهربانی بی دریغت را شرمنده ام..

خدایی ک بی تو هیچ ندارم و هیچ نیستم..

شکر ک آمدی ...نه بهتر است بگویم ک شکر که ره دادی حضور یابم..

حتی بقدر لحظه ای و درنگی..

حتی با همین چند واژه ی حقیر و  قاصر...

با تمام وجود دوستت دارم..

از درگاهت مران...نه..به زور هم ک شده دلسوخته ی همیشگی درگاهت نگاهم دار...

خدایا خودت دعایمان کن..

راستی میدانم روسیاه ترینم...اما میخواهم تعجیل در فرج مولایمان را بخواهم..

میخواهم سلامتی مولایمان و نائبش را بخواهم...

میخواهم نصرت رزمندگانمان را بخواهم..

میخواهم رحمت و غفران آنان را بخواهم ک دستشان کوتاه است...

میخواهم شفا بخواهم برا همه ی بیماران روحی و جسمی...

میخواهم بندگی ات را مخلصانه بخواهم برای همه مان...

میخواهم خودت را بخواهم..خودت گفتی الیس الله بکاف عبده


نتیجه تصویری برای الیس الله بکاف عبده

همیشه بر لبانم 
الهی وربی من لی غیرک  جاری بود
تا اینکه دیدم بر مصحف شریفت نوشته بودی
الیس الله ب


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۲۶
فرزند آدم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۲۰
فرزند آدم

این روزها از همه چیز دلگیرم..


از مسئولینی ک ادعای دفاع از آرمانهای نظام را مُهرِ تاییدی کردند بر عملکردهای ضد ولایت و ضد انقلاب و ضد دینشان..


آنهایی ک گمان میکنند کار درست به هرقیمتی باید بشود..کارهایی از جنس رابین هود..


دزدی..به قیمت سیر کردن عده ای..تازه اگر سیر کند آن عده را..


لطفا کسی به خودش نگیرد..اینجا خطاب من همه است..همه ی آنهایی که هستند و کوچکترین مسئولیتی دارند..


.....کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته......


همه ی آنهایی که میبینند چقدر در راهیان نور ،غذا اسراف میشود درحالیکه عده ای از هم وطن هایمان..حتی کمی آنطرف تر..در سومالی...


عده ای محتاج دانه ای از برنجهای آن اند..


بخداوندی خدا شرمم میشود ازین که در عالمی ک محضر خداست..به نام خدا ..با یاد خدا ..


سفره ای پهن میشود که لبریز از اسراف است و تبذیر.....


و این کوچکترین لکه ی ننگ ما آدمهاست..


بزرگترهایش را بگذاریم برای آنها ک توان نوشتنش را دارند...

آنها ک حقوق نجومی شان...

آنها ک کاخ هایشان.....

آنها که میرود پایین از گلوهایشان..


خدایا حضرت آقا چقدر خون دل بخورد ازینها.......

چقدر بگوید و نشنوند؟؟؟؟؟



بغضی عجیب راه گلویم را گرفته..

نزدیک شد..به آستانه ی اشک رسید..

خسته ام از ........



اللهم عجل مولانا صاحب العصر و الزمان...

دعایمان کنید..





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۵۳
فرزند آدم