یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

سلام به یُمن نام مبارک خدا...
اینجا نمیدانم چه پیش میآید اما...
میدانم دلم تنگ است..
نمیدانم چه میخواهی...
میدانم اتفاق روزگار تو را اینجا کشانده...
میدانم همگی تنهایی را تجربه کرده ایم...
حالا نمیخواهم جانماز آب بکشم...
اما درنگی کن..
حقیقتا چقدر سخت است تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟
این روزها رهبرم تنهاست...
امام زمانم تنهاست...
که ما کوفی منشانه مدام نامه ی دروغینِ جان نثاری برایشان مینگاریم...
و من مدعی تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟

اما نه.... حقیقتا خدایی دارم که به قول بزرگی:
بارها در زندگی درست جایی دستم را گرفته که میتوانست مچم را بگیرد.....

دعاکنیم...برای آدمیتمان...
برای ظهور...

۷ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

امام غریبم سلام...

آمدم به پناهت...

نگران و آشفته از خبر تازه رسیده...

مضطرم و تنها....

به غریبی ات سوگند از مهمان نوازی تان زیاد شنیدم...

باور نمیکنم ک نیامده مهمانت را پس بزنی....

آنهم با این دلهره و ترس برای عزیزترینش...

امام مهربانم دریاب ...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۰۱ ، ۱۰:۴۶
فرزند آدم

و سلام برتو به امید اینکه چند ساعتی دیگر گرد حریمت اییم...

اماما...مهربانا‌...رئوفا...

چقددددددر خوشحالم و حس خوشبختی درونم خستگیهایم را آنچنان دور میکند که...

وچه ذوقی میکنم درونم وقتی که تا چشم می چرخانم همه چادری های حرفه ای اند و....شاید انگشت شمارند و یا کمتر ضعیف الحجابها...

چند سالی بود که انگار مانعی بود برای حضور‌..

شاید همینقدددددر خسته مرا میخواستی که اکنون.....

رردی درون جانم...دقیقا یک نقطه ی مشخص به علتی کاملا مشخص چنان دردناک است که به گمانم فقط حال خوب زیارت قدرت مقابله با آنرا دارد.‌‌..

به شرط حیات ان شاء الله دعاگو خواهم بود...

محتاج دعای خیرتان از تهه دلی که شکسته و پرکشیده برای زیارت امام رئوفمان ،هستیم....

 

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم احفظ و سلّم امامنا المهدی(عج)

اللهم احفظ و سلّم قائدنا نائب امام زماننا(حفظه الله)

اللهم اشف کل مریض....

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...

الهی لا تکلنی الی نفسی حتی طرفه عینا ابدا

ا

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۰۱ ، ۲۲:۴۸
فرزند آدم

سفری آغاز میشود با یک عالمه نگرانی...اما خودش این سفر  راه خواسته چند سال است که تمنایش را داشته اما پدر چهار فرزند و همسری که رویش نمی شود بگوید دوستت دارم.... دلهره‌ی بین اجازه ورود داشتن یا مُهر برگشت خوردن... به زیارت عمه جان سادات که میرود بغض دیگر راه گلو را میبندد یادش می‌آید که انی سلم لمن سالمکم و عهدی که با ارباب بسته است ....حالا برای اینکه ایرانی ها بشوند اصدقاء جان های بسیار شریفی آنجا مدفون شده بود‌... هر چیزی را می توانستقبول کند جز این که زن و بچه های داعشی ها را همان ها که به هیچ کس رحم نمی کنند پناه دهند و درمان هم کنند، آنجا که حتی نمی دانند ان کس که پشت این روبند است زن است یا مرد، عامل انتحاری است یا نه اما یک چیز آرامش می کند اینها همسایه های خانم جان هستند....

حالا اما همه به امید پرچم ایران هر صبح اینجا صف می کشند اگر دستانشان خالی باشد اگر دارو نباشد ناگهان انباردارویی داعش ...اگر اینها کار خانم جان نیست پس کلر کیست؟؟

غم این مردم و غم فاطمیه دلم را له کرده پیراهن مشکی ام را با وضو و بسم الله می پوشم...

 مادر زائو می‌گوید به جای هزینه زایمان برایتان کار می کنم و بغض گلویم را میجود.. تازه میفهمم چرا کسی برای زایمان مراجعه نکرده در حالی که اینجا را دو روزه و برای زایشگاه برپا کردیم ...داعشی هایی که قرار بود از بچه های به دنیا آمده یک داعشی تربیت کنند ۱۵۰ هزار لیر سوریه می گرفتند...

 

در اتاق نشسته ایم و به اصرارم دوستی قدیمی آیاتی از قرآن را تلاوت می کند بعد از آنکه در را باز میکنم همه جمعند آنجا ...می پرسند مگر شیعیان قرآن هم می خوانند؟؟؟

از فردا صبحگاه قرآن می خوانیم...

معجزات را میبینم...

حالا بعد از دلتنگیهای بسیار برای زن و فرزند و زیارت..

من هم به مراد دلم میرسم...

چقدر زود این سه روز به پایان میرسد...

کلی برنامه و طرح در ذهنم هست برای بهبود کیفیت خدمات و...

اما بنطر می آید گاهی لازم است یادمان باشد همیشه قرار نیست همه چیز طبق برنامه ریزی ما اتفاق بیفتد...

مثل پیداشدن انبار داروها...انبار آذوقه...روضه و شامش ...پیرمرد و زن و بچه ی فلجش در برهوت...و....

حالا که در سرزمین مادری ام باید دچار سانحه شوم..نه در میانه ی آتش و جنگ و..

فلا رادّ لقضائه...

 

 

 

+ ابتدای کتاب رو خونه بودم...بقیه شو بیمارستان خوندم...

ابتدای کتاب فقط اشک بودم...بقیه ش حسرت...البته از حیث حالات بیمارستانی.. و از ابتدا تا انتها به این فهم عمیق و بقول شاگردبنا تکلیف مداری و مَن کُشی غبطه خوردم...

شاید باور کردنش سخت باشه اما ی وقتایی ارزو میکردم کاش راوی بود و مدد میداد ...از همانها که پرستارهایش گویی درد عزیزان خودشان را التیام میدهند...

 

+خدا خیر بده خانم دزیره رو که این بنای زیبای همخوانی کتاب رو گداشتن..و اونم با این انتخابهای زیبا..

+ عیدتون مبارک...من ک هییییچ کاری نکردم ..بهونه هم نمیارم....چون توی زندگی قشنگ آدمای درست و حسابی مثل همین حاج احسان ادم به وضوح میبینه که خیلیامون بهانه جوییم و عملا علت توقفمون همینه ک فقط به خودمون و داشته ها و تواناییها و دارایبهای خودمون متکی هستیم و در مقام عمل به قدرت اعجاز خدا و دستی که از استین برمیاد به لطف و اراده اش کمتر یا اصلا اتکایی نداریم...خودمو میگم و سرزنش خودمه...(مو خودم خدایُم)واقعا در همه چیزم جاریه...و توکلم به خدا لقلقه ی زبانه کاش بهتر شه حال ایمانم...

 

+صلواتی هدیه کنیم به مادر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به یُمن قدوم منجی...

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

+صلواتی هدیه کنیم به جمیع عزیزانی ک در متن این کتاب ازشون یاد شده...برای زندگان به نیت سلامتی شون...و برای آسمانی شدگان به نیت ترفیع درجات...

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

 

+ دو سه روزه کاااااملااااا میفهمم وقتی مریض میشی و نمیتونی ی سری کاراییو انجام بدی ک میدونی ی عده محتاج اون کارا هستن...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۰۱ ، ۱۵:۵۸
فرزند آدم

خواهرزاده م خیلیییی کوچولو ک بود وقتی بهش زنگ میزدم با خط ثابت و مثلا خواسته ش براورده نمیشد میگفت قطعش میکنماااا..منم بهش میگفتم نمیشه..نمیتونی..ی کوچولو بزرگتر ک شد خودش تماس میگرفت و مثلا این بار من تهدیدش میکردم که قطعش میکنم..میگفت (اما همه ی قدرت ها توو دستای منه)

این روزا مداااام ی چیزی توو ذهنم مرور میشه...خدایااااا همهههههههههه یییی قدرتا توو دستای توئه...خودت کاری کن‌‌‌‌....

کلا اهل اهنگ نیستم...اهنگ دلم روشنه از علی اکبر قلیچ رو توی یه وبلاگی شنیدم خوشم اومد..حال دلمو توش میگفت...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۰۱ ، ۲۰:۳۵
فرزند آدم

خدایا اگه حال من حال اضطرار نیست پس چیه؟؟؟

مضطرم خدایااااااا کاری کن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۰۱ ، ۱۳:۴۰
فرزند آدم

بهت محتاجم...چقددددد فراموشکار شدم....من تو رو کم دارم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۰۱ ، ۰۳:۲۴
فرزند آدم

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

شعر از نظامی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۰۱ ، ۱۶:۵۵
فرزند آدم