یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

سلام به یُمن نام مبارک خدا...
اینجا نمیدانم چه پیش میآید اما...
میدانم دلم تنگ است..
نمیدانم چه میخواهی...
میدانم اتفاق روزگار تو را اینجا کشانده...
میدانم همگی تنهایی را تجربه کرده ایم...
حالا نمیخواهم جانماز آب بکشم...
اما درنگی کن..
حقیقتا چقدر سخت است تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟
این روزها رهبرم تنهاست...
امام زمانم تنهاست...
که ما کوفی منشانه مدام نامه ی دروغینِ جان نثاری برایشان مینگاریم...
و من مدعی تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟

اما نه.... حقیقتا خدایی دارم که به قول بزرگی:
بارها در زندگی درست جایی دستم را گرفته که میتوانست مچم را بگیرد.....

دعاکنیم...برای آدمیتمان...
برای ظهور...

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

آقا جان سلام..

میدانم مدتهاست اینگونه نبوده ام..

مدتها بود نمی نگاشتم..

یعنی نبود هدفی برای دست بردن ب صفحه کلید..

اما حالا..

درست حالا ک انگار تنها شده ام..

بی مقدمه دلم خواست با تو حرف بزنم..

دوباره محرم شد و من مسرورتر از همیشه که مشکی پوشیِ محرمت را از مادر به یادگار دارم..

نمیدانم چگونه بخوانمت با کدامین قدرت؟؟؟

من که روسیاه ترم از هرچه ذغال..

من که دلم بغضش گلوگیرتر شده ااین روزها ک هنوز کربلایی نشده است...

میدانی و میدانم لایق نیستم خاک پای زائرانت را چون منی آلوده درک کند..

اما این بار میخواهم بطلبی..

همچون آب نطلبیده ای که مراد است..

نمیخواهم این بار گذرنامه ی دست نخورده ام را تمدید کنم..

نمیخواهم ویزا بگیرم..

اصلا نمیخواهم تکان بخورم..

میخواهم خودت بکشی مرا..

میخواهم خودت ببری مرا..

میخواهم من را ک بی بهاترینم..ب بهای خودت..به کَرَمِ خودت..

بخری...

منتظرم..

معجزه ات کجاست؟؟؟؟؟؟

تا آدمم کند..

عبدم کند؟؟

لایقم کند...

مگر میشود اینهمه منتظر ماند و دق نکرد؟؟

باشد قبول..من بد..اما مگر معلم شاگردهای تنبل و بد را درس نمیدهد؟؟

مگر بیشتر برایشان وقت نمیگذارد..

کمی هم مرا دریاب...


چشم ب راهت میمانم..


+این روزها واجبمان فراموش شد..

غافلیم ازینکه تو برای زنده کردنش رفته بودی...


+ببخش ازینکه ارزان میدهیم خونت را..

حتی کمتر از گندم رِی..


+بیدارمان کن...

و بیمار و خمار همیشگی کوی خودت...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۵ ، ۰۸:۱۹
فرزند آدم