پارسال دقیقااااا همچین شبی بود که برای اولین بار متوجه اوضاع بد بابا شدیم...
وقتی که بعد از هفتاد و چند سالگی برای اولین بار وقت بانگ تکبیر شب ۲۲ بهمن نتونست پاشه بیاد و فریاد بزنه ماهم پشت سرش فریاد بزنیم الله اکبر رو...
همیشه یادمه یه حس خوب داشتم...یه حس قدرت...یه قدرت که به بی نهایت قدرت متصله...
امشب از شدت خستگی خوابم برده بود...
با صدای ترقه و اتیش بازیا بیدار شدم....
ساعت۸.۵۹ دقیقه بود...
رفتم و تنهایی توی حیاط خونه ی جدید تکبیر گفتم..
چقدرررررر ازین تنهایی یکساله آسیب دیدم من....
چقدررررر....ضعییییف شدم در همهههههه چیزززززز....
و چقددددددر خسته م....
حلول ماه شعبان رو تبریک میگم....
من حقیر که از رجب بهره ای نبردم کاشکی شما حظ وافر برده باشید و دعامون کنید..