تلفنت زنگ میخوره و ج میدی..یکی ک چند ماهه ازش بیخبری پشت خطه..یکی ک چندساله ندیدیش..
یکی از هم دانشگاهی های اهل حال..
خیلی یکباره میگه شماره هام پاک شده بودن..
یاد تو افتادم..
همینجوری یکی از شماره ها رو ک آشنا بود گرفتم..
و درست بود..تو خودتی..
و بی مقدمه میگه شبای قدر میخوای بری مشهد؟؟؟؟/
و من ........
در بغضی گلوگیر خفه میشم..
منی ک ماههاست در دلتنگی اش میمیرم...
میپرسم فلانی چی میگی؟؟؟؟/
میگه لیست تکمیل شده بود..
اما حالا...تو ...یباره ب ذهنم اامدی..آاونم در لحظه ای ک 1 نفر انصرافی داشتیم..
میگویم..اما......دوس ندارم روزه هامو از دست بدم..
گفت 10 روزه ست..
دیگه هیچ بهونه ای نبود..
طلبیده شده بودم..
گفتم بی ادبیه نرم..
دلم خواست...
اسممو نوشتم..
خواهرم گفت میشه صحبت کنی منم بیام..
گفتم بذا ببینم...
ی روز گذشت گفتن باشه مساله ای نیس..
اما...
آبجیم رفت سر کار..
پیام داد میشه منم بیام..
گفتم آره تو برو..من نمیرم..
گفت نه..اگه تو نری منم نمیرم..
گفتم زشته من اعلام انصراف کنم..
نمیتونم...
امام رضا جونم تو میدونی ک چقد برام سخته لحظه هایی ک مامان و بابا رو ک مراقبت میخوان تنها بذارم..
اصرار کردم مامان گفت حال ندارم واقعا نمیتونم...
باباهم..
و من انگار مجبورم...
امام رضا جونم...
بغض دارم و از دور سلامی...
هدیه تان رسید..
همین که صدایم کردید سپاس..
میدانستم همیشه مهربانید..
و شما برگزیدگان خداوندگارید..
ببخشید بر من بی لیاقت که صله را واصل ننموده بخشیدم..
بی آنکه بدانم چ نعمتی است..
دلتنگ همیشگی کویتان..
منتظر دیدارتان هستم...
زندگی داشت سلانه سلانه پیش میرفت. جلویش را گرفتم و پرسیدم«چرا اینقدر آرام میروی؟» لبخندی زد وگفت «من آرام نمیروم، این شمایید که تند میروید و لحظه ها را از دست میدهید، به پشت سرت نگاه کن.» و به راهش ادامه داد.
http://mozouazad.blog.ir/post/20
این روزها از همه چیز دلگیرم..
از مسئولینی ک ادعای دفاع از آرمانهای نظام را مُهرِ تاییدی کردند بر عملکردهای ضد ولایت و ضد انقلاب و ضد دینشان..
آنهایی ک گمان میکنند کار درست به هرقیمتی باید بشود..کارهایی از جنس رابین هود..
دزدی..به قیمت سیر کردن عده ای..تازه اگر سیر کند آن عده را..
لطفا کسی به خودش نگیرد..اینجا خطاب من همه است..همه ی آنهایی که هستند و کوچکترین مسئولیتی دارند..
.....کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته......
همه ی آنهایی که میبینند چقدر در راهیان نور ،غذا اسراف میشود درحالیکه عده ای از هم وطن هایمان..حتی کمی آنطرف تر..در سومالی...
عده ای محتاج دانه ای از برنجهای آن اند..
بخداوندی خدا شرمم میشود ازین که در عالمی ک محضر خداست..به نام خدا ..با یاد خدا ..
سفره ای پهن میشود که لبریز از اسراف است و تبذیر.....
و این کوچکترین لکه ی ننگ ما آدمهاست..
بزرگترهایش را بگذاریم برای آنها ک توان نوشتنش را دارند...
آنها ک حقوق نجومی شان...
آنها ک کاخ هایشان.....
آنها که میرود پایین از گلوهایشان..
خدایا حضرت آقا چقدر خون دل بخورد ازینها.......
چقدر بگوید و نشنوند؟؟؟؟؟
بغضی عجیب راه گلویم را گرفته..
نزدیک شد..به آستانه ی اشک رسید..
خسته ام از ........
اللهم عجل مولانا صاحب العصر و الزمان...
دعایمان کنید..