یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

سلام به یُمن نام مبارک خدا...
اینجا نمیدانم چه پیش میآید اما...
میدانم دلم تنگ است..
نمیدانم چه میخواهی...
میدانم اتفاق روزگار تو را اینجا کشانده...
میدانم همگی تنهایی را تجربه کرده ایم...
حالا نمیخواهم جانماز آب بکشم...
اما درنگی کن..
حقیقتا چقدر سخت است تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟
این روزها رهبرم تنهاست...
امام زمانم تنهاست...
که ما کوفی منشانه مدام نامه ی دروغینِ جان نثاری برایشان مینگاریم...
و من مدعی تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟

اما نه.... حقیقتا خدایی دارم که به قول بزرگی:
بارها در زندگی درست جایی دستم را گرفته که میتوانست مچم را بگیرد.....

دعاکنیم...برای آدمیتمان...
برای ظهور...

توی قطار نشستم گوشیم زنگ خورد...

جواب دادم..عادت کردم ناشناسهامو جواب بدم..از بس برای خونه دنبال گشتمووووو.......

 

یه اقایی بود به گرمی سلام کرد و گفتم شمااااااااااا؟؟؟؟

گفت ببخشید فکر کنم اشتباه گرفتم...

گفت یه موتوری بهم زد..سه چارتومن خسارتمه ولی زنگ زدم بهش بگم حلالت کردم چون شماره گذاشتییییی.....

 

گفتم شاید شماره شونو اشتباه گرفتین...

شماره مو خوندم.....

گفت همینههه...

گفتم ولی شما از حلالیتش پشیمون نشید...

خندید یه خنده ای که امیدش ناامید شده...و گفت اگرم نبخشم دستم به جایی بند نیست.....

 

 

 

اتفاق دوم

رسیدم راه اهن تهران...

یه خانم محجبه دیدم...نشسته روی زمین...یه بچه توی پتو روی پاااش درازه...

دیدم یه پسر جوون هم دور و برشه ولی دونفر ادم از پس اون بچه برنمیومدن....

گفتم خانم جان کاری ازم برمیاد.....گفت نه نمیتونیم ببریمش داخل...قطارمونم از دست رفت...

دیدم همه جای طفلی گچ گرفته ست...حدودا سوم چهارم ابتدایی..

رفتم پیش پلیسه گفت برو فلان جا....حالا من مضطرب که الان دارم نیفتم تو تایم ترافیک که اسنپی دیگه قبولم نمیکنه....

خلاصه که برانکارد براشون جور شد...

خانمه گفت ماشینمون تو دامغان چپ کرد...

میخوایم برگردیم نیشابور....

طفلی برای این هییییییچ کاریِ من میگفت رفتم امام رضا علیه السلام دعات میکنم..

 

 

 

 

هیییییچ اسنپی قبولم نکرد...

مترو تا مقصدم دقیقا یک ساعت بود و پیاده و تحت فشااااار باید میبودم...و ناااااا نداشتم...منم با اینکه به مسیرم فاجعه طولانی بود بی ارتی سوار شدم.

 

تا وسطاش خوب بود...یهووووووووووو من صورتی نمیخوام باشم..بی عرضه م...بی وجودم....ولییییی خففهههههههه شدم....خفههههه موندم....موسیقی زنده بزن و بخون و.....دست و جیغ و.....

 

اخرشم پسره گفت کارتخوان هست و....

 

 

 

کسی میشه بگه به کی دقیقا باید شکایت کنم حداقلللللل

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۰۸/۲۰
فرزند آدم

نظرات  (۲)

درست متوجه نشدم چی شد، اما تا اونجایی که از رقص و آواز متوجه شدم ، باید بدونیم هیچ حرکت میتی‌کومانی وجود نداره که بشه کسی رو باهاش هدایت کرد . با هیچ تک جمله ای کسی متحول نمیشه و با اشاره دست کسی مسیر عوض نمیکنه .

شما که معلمید فرصت خوبی دارید . قدر فرصت ها رو بدونید 

براتون ارزوی موفقیت دارم 

 

پاسخ:
والا اون اتفاق اواز و ...توی بی ار تی یا همون اتوبوس تندرو اتفاق افتاد.
منظورم حرکت میتی کومانی نبود.خواستم بدونم توی این شرایط تکلیفمون چیه...
چجوری میشه امربه معروف و نهی از منکر کرد.وقتی دور تا دورت آدمایی هستن کههههههه...


سعی میکنم به قدر توانم استفاده کنم.شمام دعامون کنید....
ممنونم

تصورم اینه امر به معروف تنها از کسی ممکنه پذیرفته بشه که مقبولیت‌اش تا حدی ثابت شده باشه . خیلی فرقه بین معلمی که با دانش آموزهاش دوسته و معلمی که اصلا زبان معاشرت با اونها رو متوجه نمیشه.

قدم اول امر به معروف اینه که ابتدا در طرف نیاز ایجاد کنیم و قدم دوم اینه که شیرینی "معروف" رو بهش بچشونیم . 

خیلی از کسانی که از آموزه های دینی دورند ، شیرینی اون رو نچشیدند . و خب خیلی منطقی هست از دینی که شیرینی نداره دوری کنند .

یادمه دوران دانش آموزی یه معلم دینی داشتیم که بسیار انسان معتقدی بود و با اینکه چندان جوان هم نبود اما به شدت ارتباط خوبی با اقشار مختلف دانش آموز داشت . ویژگی بارزش این بود که بسیار مودب و خوش اخلاق و صمیمی بود اما خشک نبود . به وضوح میشد اخلاق اسلامی رو عینا در او مشاهده کرد و شیرینی چنین برخوردی رو چشید . یادمه حتی بچه هایی که مثلا اهل گوش دادن موسیقی های شاهین نجفی یا تتلو بودن و فرهنگ زندگی غیر دینی داشتن بهش اعتماد داشتن و برای مشکلات زندگیشون ازش مشاوره میگرفتن .


اعتماد که _تا حدی_ حاصل شد تازه نقطه صفر هست . تازه میشه ورود کرد و از یه چیزایی که اولویتند سخن گفت 

پاسخ:
بسیار عالی.ممنونم از نظرتون.اما راستش رو بخواید منظورم از نمونه های امر و نهی های کوتاه و سریع و خیابانی(گذرا)بود.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی