رزق یعنی این...
گوشیم زنگ خورد ....
این مدت جز آجیا رو تلفن هیشکییئیییی رو تقریبا جواب ندادم...مگر به جبر...بعضیا رو...
از شدت خستگی خوابم برده بود...
گوشیم زنگ خورد...ذخیره ش کرده بودم مرضیه.کربلا.
)خط دوم دوستم که برای کربلا گرفته بود)
سالها پیش..
دیگه عادی بود استفاده ازین خطش....
جواب دادم...
طبق معمول گفت خواب بودی ....گفتم آره...
معذرت خواهی کرد و خیلی بی هوا گفت داره میره کربلا....
چند روز پیش تر میگفت به هردری میزنم نمیطلبن حرم...
میگفت انگار نمیبینن منو...
بهش گفتم اینجوری نیست....
حالا نشسته م دیگه و اشکام بند نمیاد..
گفتم یادته چند روز پیشو ...گفت اره...
اشکم بند نمیومد....
بهش گفتم خیلییییی خوش بحالت....ببین چه کار درست و حسابی ای کردی که اینجوریه رزقت....
داشت برنامه ی سفر رو میگفت...شب جمعه و عاشورا و...کربلا و....
میگفت بقول رییس کاروان نمیدونم دارم میرم چیکار کنم من....منِ حسرت زده ی حال خرابِ گریون.....بهش گفتم چه رزقی ازین بالاتر برو زندگی کن اونجا...
میگفت کاش تو هم بودی....
میگفت و من دلم سمت کار خوبِ بزرگش بود....
که چه کاری کرده که اینه رزقش...
بهش گفتم نوش جونت ...
از جزییات حالم با خبر بود....
حتی بیش از خواهرام...
بهش گفتم التماس دعا....
گفت حتماااااا و من میدونستم راست میگه که همیشهههههه توی قنوتای نمازش منو یادش میومد و همیشه از حکمت این میپرسید...
بهش گفتم بابا حالش خیلیییییی خرابه حتمااااا دعا کن....
بعد یهو نمیدونم به ریا بود یا چی....
بهش گفتم ما رو هم دعا نکردی برای امام زمان و رهبر دعا کن خیلبیییییییی
من که نالایق ترینم ارباب....به تو از دور سلااااااااام....