یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

سلام به یُمن نام مبارک خدا...
اینجا نمیدانم چه پیش میآید اما...
میدانم دلم تنگ است..
نمیدانم چه میخواهی...
میدانم اتفاق روزگار تو را اینجا کشانده...
میدانم همگی تنهایی را تجربه کرده ایم...
حالا نمیخواهم جانماز آب بکشم...
اما درنگی کن..
حقیقتا چقدر سخت است تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟
این روزها رهبرم تنهاست...
امام زمانم تنهاست...
که ما کوفی منشانه مدام نامه ی دروغینِ جان نثاری برایشان مینگاریم...
و من مدعی تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟

اما نه.... حقیقتا خدایی دارم که به قول بزرگی:
بارها در زندگی درست جایی دستم را گرفته که میتوانست مچم را بگیرد.....

دعاکنیم...برای آدمیتمان...
برای ظهور...

ایده ی خوب و شدنی میخوام برای کلاسهام..

يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۲، ۱۱:۰۹ ق.ظ

سلام به همگی...

الهی که عاقبتتون بخیر باشه...

طاعاتتون قبول حق و مشمول دعای خیر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف...

برای سوالم لازمه ی ریزه فضای کلی مدرسه و کلاسامو توضیح بدم...

به گمانم همه دیگه میدونن من معلمم.هنرستان تدریس میکنم...پابه یازدهم و دوازدهم...

خب توی شهر کوچیک ما تنها هنرستانی که هست و رشته حسابداری داره همینه...

اولا که اغلب بچه ها بلحاظ مالی سطحشون پایینه..

دو اینکه اغلب با معضلاتی مثل پدر معتاد یا طلاق والدین یا....روبرو هستن..

سه اینکه گیر کار اغلب خود والدین هستن و بعد رهاشدگی عمیق بچه ها...

چهار توی هر کلاس شاید یک نفر نمازخون پیداشه...

پنج بجز یکی از کلاسام ک درس عمومی بچه های گرافیکه چنتا کلاس دیگه م میتونم بگم حداقل مطرود نیستم باتوجه به پوشش و...اون گرفیکام داستان داره که مربوط به ماجرای اخیره و کلااا همون قشر ثروتمندی که به خودشونم گعتم شماها به حرفای من گوش نمیدین چادرمو گرفتمو بهشون نشون دادم که شماها به پوشش من و عقاید من گارد عقلانی گرفتین و همه چیزو براساس اون گارد میبینید و میشنوید و....خب این کلاسو فاکتور بگیرید...

بقبه منو باهمین پوشش نه تنها پذیرفتن بلکه بعضا در کلام و پیام و..میگن دوسم دارن...

سعی میکنم درس رو جدی بدم و کلا کلاسم یکنواخت و قابل پیش بینی نیست...

دررابطه با مضرات ازادی پوشش و روابط باهاشون که حرف میزنم میگن راست میگی خانوم ولی تهش اینه که برمیگردن خونه هاشون و دوباده رگبار رسانه های سمی...

حالا بریم سراغ سوالم...

پارسال امتحان سختی داشتن...ماه رمضونم بود اومدم برای تشویق اون ی نفر که روزه بود و البته زرنگم بود نمره مازاد تشویقی گذاشتم..

 

جلسه بعدش چندنفری روزه گرفتن به امید نمره...

میدونم این راهکار نیست...اما خب من له عقل ناقصم این اومد...

 

اینکه بنظرتون راهکاری هست که باتوجه به محدودیت شرایط خودمم و اوضاع فعلی و پیش بینی شده ی جامعه بتونم انجام بدم در قالب یک معلم.

چون عملااا من یکی خونه نشین شدم و روابطم تقریبا صفر شده...

 

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۲/۰۱/۱۳
فرزند آدم

نظرات  (۸)

۱۳ فروردين ۰۲ ، ۱۴:۱۳ شنگول العلما
سلام
 من اگر معلم بودم ده دقیقه اخر کلاس رو اختصاص می دادم به دین.

یعنی همه منو این طور بشناسند که ده دقیقه اخر کلاس آزادی از درس و پرداختن به دین هست. اما طنز هم توشه چون استراحته.
طنز رو از کجا بیاریم؟
استخراج طنز از استاد قرائتی و آیت الله مجتهدزاده. حالا یا عین همون اجرا بشه یا نکته طنزش رو برداریم بریزیم در مطلبی که می خوایم بگیم. یا طنزهای مومنانه.
مثلا حجت الاسلام های دو قلوی فغانی طنز خاص خودشون رو پیدا کردند برای سنین تکلیف. و مثلا به جای یه اصفهانی  یا .... می گن نصر الدین یا ....
و اما در کنار این ها شیوه موثر دیگه شیوه استاد عالی هست. یعنی کرامت ها و داستان گویی قوی ای دارند، طوری که جاذبه داره.
قران یک روش مخلوط هست. مثال ساده داره نکات عمیق داره گاهی می ترسونه گاهی تشویق گاهی نکات باطنی و....
استاد قرائتی قرانی، مجتهدی تهرانی حدیثی، و استاد عالی داستانی کرامتی هست. حالا اگر ترکیب سخته. عین همون سخنرانی حفظ کنیم بگیم.
یه کانال در ایتا یا ....هم برای عدم قطع ارتباط بذاریم.
یعنی یا حالا فقط دینی باشه یا دینی درسی.
مثلا نمونه سوالات رو بفرستین بعد وسطش دینی. از سه استاد بالا یا
 از فایل سخنرانی های کوتاه. از وبلاگ منم بدون ذکر منبع بردارین به اسم خودتون بذارین ما خوشحال هم می شیم.
این هم برای دادن خوراک است. و دادن خوراک.
البته اینها همه وقت گیر و زحمت زیاد لازم داره. اما یک تن رو نجات بدین گویی تمام بشریت رو نجات دادین:
...و مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا...
۳۲ مائده.

حلقه دوستان خوب تشکیل بشه در هیئتی مسجدی چیزی که دیگه خیلی سخته  ولی واقعا عالی می شه.

اینها به فکر من رسید و البته چون تجربه عملی ندارم نمی دونم چقدر عملیاتی هست.

 

پاسخ:
سلام بزرگوار ممنون از توضیحات جامع‌تون.بسیارهم عالی.اما هرکس به فرموده ی خودتون در یک زمینه بیشتر شناخته میشه.مثلا استاد قرائتی با قران...و هرکس یک شیرینی بیان خاص خودش رو داره.الان اخر سال هستش و مثلا من به فلان مدل برخوردی شناخته شدم..قصدم درحال حاضر یک رویه نبود بلکه یک ایده برای این ایام ماه مبارکه...و ی جورایی تشویقی...اینو هم لازم بود بگم که از قلم جا افتاد بدلیل ایام تعطیلات  و تعطیلات خودساخته دانش اموزا به اسم مسمومیت و...عملا یکماه و نیم میشه ک بچه ها کلاس نبودن...با این اوصاف به شدت از درس عقب هستن و همه ی معلمین ناچارا به تکمیل و یاداوری دروس و امتحان و...
از طرفی عامدانه ذکر کردم هنرستان تدریس میکنم چون سیستم به شدت مزخرفی داره بنام پودمان...خب برای یک درس شاید پودمان کارکرد خوبی داشته باشه اما برای شونصدتا ،هم معلم هم دانش اموز رو روانی و مکلف میکنه به ازمون دادن و گرفتن از اول سال تااااا اخرش.اینو بعدا و سر فرصت کامل سیستمشو توضیح میدم..بعبارتی همه گیر هستن...اون ده دقه شاید زمان کمی بیاد اما بچه ها درواقع هرزنگ امتحان دارن و زرنگا ک میخوان درس بخونن تنبلا هم میخوان بخوابن و با دوستاشون بحرفن...

سلام

به بهانه ی ماه مبارک میشه از کتاب به خاطر آیه ها اثر خانم مریم روستا خوند هر روز در کلاس...

مثلاً بچه ها هر روز یه آیه رو بگن که از نظرشون آیه خودشونه و بعدش از کتاب به خاطر آیه ها بخش مرتبط رو خوند....و بچه هایی که آیه میگن تشویق بشن....

این فعلا به ذهنم رسید

پاسخ:
سلام.
نخوندمش تاحالا....نمیدونم با جو کلاسهام همخونی داره یا ن..یا بلدم ک توی سبک گفتاریم یا ارتباطم بگنجونمش یا ن...

سلام 

منم میشه پیشنهاداتی که به عقل ناقصم میرسه رو بگم؟ :`) 

روز میلاد امام حسن اگه شد، نشد شب‌های قدر افطاری ساده برگزار کنید تو مدرسه. از جیب ندید. از بچها مشارکت بخواید. یه صندوق بذارید که تا فلان موقع هرکس یه هزار تومان دو هزار تومنی که تونست کمک کنه. اگه انجمن اولیا و مربیانتون پایه بودن از اونها هم مشارکت بخواید. اگه نه از مسجد محل. اگه هیچکدوم کمک خاصی نکردن در حد نون و خرما و چای هم باشه افطاری رو برگزار کنید. اگه نه از اولیا کمک بخواید برای آشپزی کردن. میتونید بگید هرکس به اندازه ی وسعش، یکی یه دبه ماست، یکی یه کیلو سبزی و... بیاره دورهم باشید قبوله. بعد برای خریدش، حتی خرید یه کیسه چای یا نون یا... بچها رو بفرستید. مسئولیت بدید به هرکس. فضاسازی کنید. شما که معلمی قطعا حداکثر استفاده از وسایل به ظاهر بی کاربرد رو بلدید. فضاسازی رو از قبل یه تیم از بچها مشخص کنید که الگوهای ساده و زیبا رو از نت پیدا کنن. بچه‌های هنرستانی خلاقیتشون تو این چیزها خوبه. بعد همه ی کارها رو بسپارید به خودشون. شما فقط نظارت کنید. اگه میلاد امام حسن میشد میتونستید مولودی شاد هم پخش کنید و فضا رو پرشور کنید ولی حالا که نگاه میکنم کار زیاده و احتمالا وقت زیاد میخواد. اصلا بذارید برای آخرین روز ماه رمضون. جشن بدرقه ی ماه رمضون. چون مقدمات زیاد داره و بچها از چند روز قبلش درگیر میشن. قطعا اوضاع مثل اوایل انقلاب نیست که همه بدون هیچ دعوتی با عشق و اخلاص بیان وسط، ولی یه گروه ده بیست نفره هم از اون مدرسه درگیر بشه‌ها، کلییییییه! خیلی ارزش داره. 

راستش حالا که فکر میکنم نمی‌دونم برای مقطع دبیرستان جذاب میاد این کار یا نه. شاید یه نگاه تخصصی تر بخوان. شاید یه مراسم در کنار اون افطاری باشه. 

مجری از خودشون. بذارید افتضاح اجرا کنه اصلا. کی به کیه. مدال المپیاد که قرار نیست اونجا بدن.

متن نوشتن از خودشون. بذارید اشتباه بنویسن. مغایر با واقعیت های دین بنویسن. شما نظارت و راهنمایی کنید که خودشون اصلاح کنن. 

یکی شعر

چه می‌دونم...هر هنری 

اگه درگیر فقر نبودن پیشنهادم یه بازارچه خیریه بود. بچهای هنرستان قطعا بلدن چیزهایی درست کنن. با خیرها ارتباط برقرار کنید و بگید بیان دعوت. برای عموم هم باز بذارید غرفه رو. بیان دیدن کنن خرید کنن. پولش هم صرف امور خیریه بشه که بچها روی خصلت کریم اهل بیت کار کرده باشن و وقتی بخواید از کرامت امام حسن بگید احساسش کنن. 

 

به نظرم ابدا مستقیم نگید. نمره اضافه هم به نظر بنده جایی نداره. اگه درس دینی و قران میدید بله قابل قبوله اما دروس دیگه اصلا و ابدا. هر درسی مولفه‌های خودش رو داره. بچها از شما عدالت می‌خوان. درسته که درستش این نیست ولی به هر حال قانونی که برای اپ نوشته شده همینه و باید با اهداف آموزشی پیش رفت و کسی برای تربیت جا واسه نمره ی خاصی نداشته. 

 

خیلیا بخاطر سرگرمی میان درگیر میشن. خیلیا از سر بیکاری میان. خیلیا هم برای فرار از درس اصلا 😅 بعد اونجا چون خودشون سهم داشتن دلهاشون نزدیکتر شده. احساس نمیکنن شما مدافع ماه رمضون هستید و اینها منتقدش. خودشون یه خاطره خوب از رمضون دارن. رمضون براشون یه سرگرمی داد و هوبتشون تو این ماه محترم شمرده شد و بهشون نقش اجتماعی داده شد. نمیگن افطاری برای شماهاست که روزه میگیرید. میگن افطاری مراسمی بود که من برگزار کردم. نمیگن اسلام مال شما، ما که هرکاری کنیم جز مسلمون ها به حساب نمیایم و بابا ما که جهنمی هستیم شما ها برید با بهشتتون خوش باشید. عزت نفس گرفتن اینجا. دیگه در برابرش گارد ندارن. میدونید چی میگم؟ حرفهاتون تو این شرایط می‌تونه عمیق تر اثر بذاره. 

پاسخ:
سلام...چ باحال بوووود....کااااش میشد ک بشه...
اما من قبلا با مدیر برای ارتباط عمیقتر اونم ب دلخواه شاگردام ک دوس داشتن باهم باشبم مدرسه مانی رو پیشنهاد دادم...
راستشو بخواید مدیرمون خیلیییی ترسوعه داستانم داره ...هم حق داره نگران باشه هم نباید ترسشو بروز میداد جلوی بچه ها و همکارا ولی ...
چون از مدرسه ی ما هم بچه های زیادی طرفدار کف خیابونای اخیر بودن و داستان امنیتی شده قبلا براش و...
اصلا حوصله ی ریسک نداره..

بعییییید میدونم ولی فردا ی سر میرم دفترش ببینم موافقت میکنه یا ن؟


فکرش رو بکنید کل کامنتم فقط یه ایده بود :/

میشه شما خودتون خلاق باشید و ایده های متنوع ازش استخراج کتید؟ 😅 

واقعا مونده به خلقیات،علایق و محیطی که شما و دانش اموزتون دارید. سبک کاری اتون چیه؟ همون رو اجرا کنید. فقط عنصر کلیدی «نقش دادن» و «اعتماد کردن» و «درگیر کارهای اجرایی کردن» رو کنار تدریس پیشنهاد میکنم داشته باشید. انشالله که خیره 

التماس دعا 

یاعلی

پاسخ:
حاجت روا ان شاءالله..
ممنونم میخک عزیز...محبت کردی ک وقت گذاشتی..
بله خیلی جزییاتو من میدونم...ک شما نمیدونید...
فقط مشکلی ک هست اینه ک من عقل ناقصم خلاق نیست متاسفانه...میخواستم از خلاقیت بیانی های عزیز بهره مند شم..
کتاب دکل رو ک میخوندم قشنگگگگ مو ب مو شو حس میکردم...چون ی معلم نوشته...یا کسی ک سر کلاس رفته و میدونه شرایط رو...

نود درصد مدیرهای مدارس فوق العاده ترسو هستن 😅 

فک کنم کلا خصلت غالب مدیران باشه که از از دست دادن قدرت و موقعیتشون میترسن :/ ولی خب آموزش پرورش همیشه زیادی ساکت و آروم و بچه مثبت بوده، اینجا حساسیت ها بالاتره. مدیری که ریسک کنه؟ وای خدا مرگم بده چه حرفا 

😅 

سخته واقعا. من خودم کار عملی تو مدارس نداشتم، صرفا تو دانشگاه بوده برنامه هامون. از مدارس فقط شنیدم. فقط تئوری‌ها رو می‌دونم. فقط تجربیات دیگران رو روی هم گذاشتم و به یه تصویر ذهنی رسیدم. 

به هر حال،از کار کوچیک شروع کنید. به مدیر ثابت کنید که ببین از دماغ کسی خون نیومد؟ :/ با ادله و محمد صحبت کردن اینجا خیلی جوابه‌. پیدا کنید کدوم مدارس اینکار رو کردن، بعد در مقام مقایسه بیاریدش مثلا. حس رقابت بدید یکم 😅 یا با مجموعه های فرهنگی شهرتون ارتباط بگیرید. پول که نمیدن هیچوقت ولی تسهیلات رو فراهم میکنن. برای مراسمتون یه پشتوانه قانونی میشن که مدیر هم کمتر بترسه. البته ندارید رییس مجموعه پا شه بیاد سخنرانی درمورد جهاد تبیین و اغتشاشات :/ ما هرچی میکشیم از دست مدیرهاییه که نمی‌دونم چه حرفی رو کجا به کی بزنن... :/ 

با بسیج فرهنگیان میشه ارتباط گرفت. اونجا هم نهایت اینه یه سر به نشونه ی تایید تکون بدن که آفرین آفرین برید انجام بدید خیلی کار خوبیه. ولی همینکه این آدمها تایید کنن کارتون رو مدیر همراه میشه و برای گرفتن لوح تقدیر و این دست چیزها هم که شده موافقت می‌کنه. 

ببخشبد زیاده گویی میکنم. قطعا اخلاق مدیر و معاون پرورشی و دانش آموزهای مدرسه رو خودتون بهتر از هرکسی میدونید و مدیریتش فقط از دست خودتون برمیاد. صرفا پیشنهاداتی بود که به ذهنم رسید. 

پاسخ:
خیلییییی ممنوووونم ازت...ازینکه حال و هوای مدرسه رو تا حدی بهش اشنایی ب راه در رو ها و....ب اخلاق مدیرا(ک چقددددد این مدیررررر ظالمه ک با ابنکه عمبقاااا ططرفدار نظامم هست ولی ی جورایی ترس از گونی رو ب بچه ها القا کرده و...)
و غیره...خیلییی کمک میکنه  خب ک راهکارات عملیتر باشن

متنهای خانم روستا عالیه:

برای نمونه آیات سوره توبه، درباره آن سه نفر...

تا حالا شده به هر دلیلی، زمین با همه بزرگی و وسعتش برایت تنگ بشود؟ آن قدر که دلت بخواهد بروی یک جا و نیست و نابود بشوی، گم بشوی؟ آن قدر که دلت بخواهد بروی و بمیری از دست خودت؟... حالِ آن سه نفر (هلال بن امیه، مرارة بن ربیع، کعب بن مالک) همین بود. از فرمان پیامبر تخلف کرده و جهاد نرفته بودند. حالا که همه از جنگ برگشته بودند، تا آمده بودند عذر و بهانه ردیف کنند، پیامبر - به فرمان خدا – صورتش را برگردانده و جوابشان را نداده بود؛ بقیه مسلمانان هم همین طور. بایکوت شده بودند به معنای واقعی. زمین با همه فراخناکی اش تنگ شده بود در چشمشان. پیچیده بودند به خودشان. دلشان می خواست بروند یک جایی نیست و نابود بشوند، گم بشوند و نباشند که ببینند پیامبر جوابشان را نمی دهد. توی همان حال و روز، جرقه ای میان دلشان روشن شده بود. یکی هنوز بود که می شد به او امید داشت. می شد از او به خودش پناه برد. دل بریدند از همه جا و دست به دامان خدا شدند. خدا هم که می دانید، خداست دیگر! اصلا انگار همه آن سناریو برای این بود که بفهمند « لا مَلجأَ مِنَ اللهِ اِلّا اِلَیه ».

 

یا مثلاً :

زندگی با شما، مرگ هم با شما  آمده بودند پیش پیامبر؛ پولدارهای مدینه، طبقه ی مرفّه شهر. همان ها که دستشان به دهنشان می رسید. همان ها که خانه های مجلّل داشتند، لباس فاخر می پوشیدند، سرِ سفره های رنگین می نشستند و مرکب چابک سوار می شدند. آمده بودند و گفته بودند:«یا رسول الله! شأن ما را هم درنظر بگیر! رعایت آبروی ما را هم بکن! این قدر با این ندارها و پابرهنه ها نچرخ! این ها که دوره ات می کنند، ما در شأن خودمان نمی دانیم به شما نزدیک بشویم!»  خبر خیلی زود رسید به اصحاب صفّه و مستضعفان مهاجر و انصار، به «صهیب»، «ابوذر»، «عمّار» و «خباب»؛ دلشان شکست لابد، غصه دار شدند. آن روز رفتند و گوشه ی مسجد مشغول عبادت شدند و قدری از پیامبر فاصله گرفتند تا مزاحم مایه دارها و متشخّصان مدینه نباشند. آیه آمد: «و اصبِر نَفسَک...»  پیامبر را دیدند که با شتاب به سویشان می آید. از چشم های مبارکش اشک جاری بود. میانشان نشست، در آغوششان گرفت و گفت: «مَعَکُمُ المَحیا و مَعَکُمُ المَمات»؛ «زندگی با شما! مرگ هم با شما!» (تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه ی موردبحث) 

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم  وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِی یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا. (سوره کهف، آیه28)

پاسخ:
ممنونم ازتون بهار خانم....
خیلییی لطف کردین...ببخشید ک دیر جواب کامنت شما رو دادم..
اتفاقا یکی از شاگردام ک خیلییی دوس داشتنی و بی حاشیه بود اسمش بهار بود ک حتی دانشگاهم ک قبول شد عکس از محیط دانشکده و....فرستاد و...

خوش حالم که دانشگاه فرهنگیان دانشجومعلمانی مثل میخک داره ^_^

ایده ش خیلی خوبه...حتی اگه در سطح مدرسه برگزار نشه میتونید کلاس به کلاس برگزار کنید...و بچه ها از هر گونه دورهمی که توش خوردنی هم باشه استقبال میکنن و مشارکت میکنند....خواهرم دبیر دینی هنرستانه و در طول سال یکی از فعالیت‌هایی که برای رفاقت با بچه ها داره همینه....یعنی سر زنگ کلاس ش بساط آش، اولویه، کیک و....به راهه با مشارکت خود بچه ها... و معلم و هر کس سهم خودش رو میده...و البته بحث آزاد، نقد فیلم، کتاب و ....هم که دیگه جای خودش رو داره...

 

 

پاسخ:
سلام.نمیدونستم ایشون دانشجو معلم هستن....

اما اینکه هرکس تواناییایی داره بنظرم بسته ست ب اون شخص...
 البته من ب شخصه معتقدم موضوع تدریس هم موثره در برخورد و رفتار و چالشها..
من خودم سر کلاسای ۸ ساعته یا کارگاهی یا تخصصی واقعا مدلم با درسهای ۲ ساعته فرق داره..
باز توی درس مدیریت تولید یا مثلا سواد رسانه یا الزامات محیط کار که همه شون ظاهرا عمومی ان فرق داره حتی شیوه کلاس داری م...
وقتی میگید معلم دینی ۱ کتابه و یک کلاس یک مدل دغدغه و پابستهایی ک وجود داره...
این موضوع واقعا بحثش گسترده ست شاید ب مرور کاملش کنم...

سلام

من توی دوره ی دبیرستانم اصلا مذهبی نبودم

خییییلی هم شیطون بودم... درسم خوب بود اما واقعا معلمها از دستم شاکی بودن...

توی یه مدسه ی نمونه دولتی...

یه معلم خیلی روی ما تاثیر داشت... حتی ماها که خیییلی شیطون و شر بودیم...

روش جالبی داشت

وقتی وارد کلاس میشد ده دقیقه تا یه ربع وقت میداد هر کسی هر شیرین کاری ای که بلده بیاد جلو و اجرا کنه و بقیه بخندن...

من اون زمان شعر طنز میگفتم بر علیه یکی از دوستام که هنوز هم با هم دوستیم...

اون دوستم خودش هم میخندید...

همه کلاس از خنده منفجر میشدن... البته اون دوستم هم از خجالتم در اومد و یه بار شعر طنز در مورد من گفت و تعادل برقرار شد خدا رو شکر

هر کسی هر شیرین کاری و خوشمزگی ای بلد بود می اومد و اجرا میکرد...

اما وقتی معلم درس رو شروع میکرد خییییلی جدی بود و کسی حق نداشت اختلالی ایجاد کنه... خیلی جدی برخورد میکرد...

این معلم به لحاط اعتقادی ضد نظام بود... معلم تاریخ بود و تاریخ انقلاب رو هم به نفع حرب توده به ما میگفت...

اما گاهی که توصیه های اخلاقی میکرد خیلی تاثیر میگرفتیم...

چون معلم توی خنده ها و لودگی هامون شریک میشد... توی هر جلسه کلاسش...

 

 

توی خنده هاشون شریک بشید تا حرفتون براشون نافذتر باشه

پاسخ:
سلام.
ممنونم از اشتراک تجربه تون.
+ببخشید قبلش خیلی خلاصه نوشتم....
مدرسه بودم و درگیر...
ازون بابت ک ب قدر توانم سعی میکنم بقول شما شریک خنده هاشون نه..ولی خنده های مشترک داریم....
کلاااا از بچگی بلد نبودم جوک ها رو حفظ کنم حتیییی یادم نمیموندن..
بتونم گاهیییی از یک فرصتهایی شوخی هایی میکنم اما مکرر و دایمی نیست....
میدونید من از خودم بودنهام تا الان تونستم ب بچه ها نزدیک شم....
با اینکه همه ی بچه ها سر داستان کرونا شماره موداشتن یهو یکی از بچه ها گفت خانوم میشه شماره تونو بدین گاهی باهاتون حرف بزنم...قبلا ک درگیر بابا نبودم ساعتها تو خونه با بچه ها چت داشتم...
من دقیقا اونی هستم ک واقعااا هستم...و برای دانش اموزای اکثرااا بقول همکارا از رده خارج(؟!)مثلا دوتا کارشناسی داشتن...سراسری بودن...مترجمی خوندن و...
خیلیییی جذابه...
مثلا اینکه هیچکدوم از همکارا زبان تخصصی رو بلد نیست و منو میبینن  یا حتی من رو بچه های تازه وارد ک بعداز کلاسم،با یکی دگ زبان دارن و محک زدن و میبینن ک ادعایی ندارم یا اونجوری عجیب غریب نیستم و ...انگار مثل خودشونم و...
اینا براشون جذابه..
یا اینا عین دوستاشون حرفاشونو راحت ب من میگن میدونن من لو نمیدم کسیو...
حتی وقتی قرار کف خیابوناشونو میذاشتن و ...
هرچند ب وقتش حرفهایی میزنم و اونام گوش میدن و اغلب قبول دارن ولییییییی وقتی دوباره هجمه رسانه ها و خانواده و...هست حرفای من ب فراموشی میره...
و مهمترین نکته اینه ک من خودم ب تنهایی بااااید خودمو غنی کنم..این اتصال اونها ب من مسئولیت سنگینتری رو ب دوشم میذاره ک اگ راهنمایی اشتباه یا ی حرف درست درجای نامناسبم میتونه هزاااارتا اثر بدتر بذلره و....
حرفام زیاده...پراکنده نوشتم..ببخشید 



ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی