چهل روز ...
خدایا سالها و ماه ها از تو دور بودم و انگار که نه انگارم بود و زمان گذرا تر از همیشه ها میگذشت... ولی از دنیا دور شدن برای تو حتی یک روزش هم چنان سخت و تنگ میاره به آدم که انگار داریم خفه میشیم....
خدایا چقدددددر بده که عادت کردیم به بوی متعفن دنیایی ک مدتش قلیله و تحملش آسون...و چقدددددر سخته مجهز شدن به توشه ای برای آخرتت که مدتش طولانی ست و تحملش سخت و ناممکن....
اما باور دارم خدایا ....که تو رَب الاربابی و من متربی ام....تربیتم کن و بقول شاعر مارابه جبر هم که شده سر به زیر کن ،خیری ندیده ایم ازین اختیارها....
خدایا آسان کن بر من این تربیت را...و خود را همه کَس و همه کارم قرار ده و این را چونان باوری ابدی در نهانم چنان قرارده که دیگر از تو دست نکشم و تو را تنها و تنها تو را بخواهم و بخوانم و بجویم...و دل در گرو تو تنهااااا تو و رضای تو نهم....الهی دستانم سرشار از پلیدیهاست و سربه زیر از شانه هایی سنگین از گناه و خطا آمده ام و خود را به تو میسپارم تا خودت از نو بسازی ام....آبادم کن...ویرانم...
چهل روز پاکی برای من که به تنهایی لشکری از سیاهی ها هستم شاید آرزویی محال باشد....پس چهل روز تلاش برای ب تو نزدیک شدن...حتی به قدر لفظ و واژه ها....