شهدای منا
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم...
قلم به خون زدهام تا که از منا بنویسم...
به استخاره نشستم که ابتدای غزل را...
ز ماندهها بسرایم؟ ز رفتهها بنویسم؟
نه عمر نوح، نه برگ درختهای جهان هست...
بگو که داغ دلم را کِی و کجا بنویسم؟
مصیبت «عطش» و «میهمانکشی» و «ستم» را...
سه مرثیهست که باید جدا جدا بنویسم...
چگونه آمدنت را به جای سر در خانه...
به خط اشک به سردی سنگها بنویسم؟
چگونه قصهی مهمانکشی سنگدلان را...
به پای قسمت و تقدیر یا قضا بنویسم؟
منا که برف نمیآید، این سپیدی مرگ است!
چسان ز مرگ رفیقان با صفا بنویسم؟
خبر ز تشنگی حاجیان رسید و دلم گفت:
خوش است یک دو خطی هم ز کربلا بنویسم:
نمانده چاره به جز اینکه از برادر و خواهر...
یکی به بند و یکی روی نیزهها بنویسم...
نمانده چاره به جز گفتن از اسیر سه ساله...
چه را ز نالهی زنجیر و زخم پا بنویسم؟
به روضه خوان محل گفتهام غروب بیا تا...
تو از خرابه بخوانی؛ من از منا بنویسم...
شاعر:حامد عسکری