گریه...
دوشنبه, ۸ آبان ۱۴۰۲، ۰۱:۰۰ ق.ظ
از شدت خستگی روحی و جسمی گریه م گرفته بود...دلم برا خودم سوخت...وسط گریه م ...یه لحظه به خدا گفتم...خدایا کاش جای من بودی...درک میکردی حالمو...
خدایاااااااااااااا تو که میبینی حالمو کاری کننننننن....
میدونم مستحق هیچ خیری از جانبت نیستم از بس که بد کردم....
بلکه مستحق عذابتم....قبول دارم خراب کردم ...یه عمره خراب کردم....
اما خودت گفتی درست میکنی...
خودت گفتی یا مبدل السیئات بالحسنات....
خدایااااااااا تو صدامو بشنووووووووو
۰۲/۰۸/۰۸
سلام ، چشمتون منور به دیدار مهدیِ فاطمه .
لطفا متن "تماس با من" رو آپدیت کنین