یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

از مدرسه برگشته بودم....ازون روزای پرکار بود که هر دو ساعت ی کلاس و ....

حال روحی خوبی نداشتم....

اومدم بچرخم ی کم بخونم وبهایی رو که تازه باهاشون آشنا شده بودم..

از وب شاگردبنا متوجه پویش کتابخوانی آرام جان راه افتاده خیلی اتفاقی جرقه ای باعث شد حوالی خیلیهامان را روشن کند...

من به اینها میگویم رزق معنوی...

سابقه نداشت با آن خستگی تاااا شب پای سیستم باشم...

کلا اهل گوشی نبودم از قدیم...بخاطر کرونا و کلاسهای مجازی ناچار شدم و بعد معتاد....اما چشمانم را اذیت میکرد...

میخواستم نسخه چاپی را تهیه کنم اما ساعت ۲ ک تعطیل میشدم از مدرسه جایی باز نبود...

اولین نسخه کتاب الکترونیکم شد...

همان جا میخکوب شده بودمو اشک میریختم...

تا نیمه را خواندم....

خواستم ب توصیه ی شاگردبنا میانه رو باشم ...روزی ده صفحه..اما نشد....

حالا اشکهایم بند نمی آمدند و توان بلند شدن نداشتم...

تا نیمه هایش رسید...

به معنای کاملش حس حقارت و عقب ماندگی داشتم...

به ناچار بلند شدم...نیمه دوم را فردا بعد از نماز صبح شروع کردم..

زودتر از انچه که تصور میکردم تمام شده بود...

و من چقدددر اشک ریختم....

ما یک نام میشنویم و هر نام را هزاااااران بار بها داده شده....

 

خدایاااااا موثر در ظهور قرارمان ده..

به قدر توانمان در رسالتی ک برعهده مان است...

 

و چقدددددددر سخته این روزها سرکلاسهات بری و ....

کاش بتونم اثرگذار باشم..

خیرخواه باشم...

دیگرخواه باشم....

مومن ولایی باشم...

کتابی ست از تپش های عاشقانه ، عارفانه و مادرانه های یک بانو...

یواشکی های دختری برای خدا و دین و ...

قسمت و تقدیری ک خداوند مقدر میکند ...درست همان جا که فکر میکنی الان زمانش نیست و این فرد مانع است.....میشود یک سکوی پرتاب ب جلوترین جایی که ظرفیتش را داری....

دلبستگیهای دنیایی ای که دلبسته ی دلبستگیهای آسمانی شان شده ست...

همسری هایی که هم سِرّی  هایتان را بی هیچ حرفی بیان کنید...

حتی لحظه ی پرواز روحش را که با تپش قلب و چشم دل حس میکند....

بانویی ک حالا میوه ی این عشق اآسمانی را تنها می باید بزرگ کند....

و اما هرکه را خدا بخواهد از جایی که گمانش را نمیکند روزی میبخشد...

این بار....پدری برای فرزندش..و همراهی برای رشد و تعالی و آرمانهای الهی..و خلاصه که عبدالله شدن...

مادرانه ها و نذرهای مکرر برای داشتن "محمدحسین"

زیبایی هایش به عبد بودن در تک تک جملات است....

مراقبه های شیردادن و مبارزه با نفس و خودسازی و دیگرسازی و مدام در جهاد نفس بودن و مدام غلبه کردن....

و اینهاست که زمینه ساز میشود به افزایش ظرف وجودی برای دستیابی به این مقامات....همسر شهید...مادر شهید...و اینجاست ک میتوان متوجه شد چگونه از دامن زن ،مرد به معراج میرسد....

آری...

دلم نمی آید بگویم آرام جانش فقط محمد حسین است این بانو...

مجتبی و زهرا هم...

و چقدررررررررر یاد آن دم میافتم که مادر سادات خطاب به فرزندانشان میفرمایند ثمره فوادی"میوه  ی دلم"

محمد حسین قدم به دنیایی میگذارد که قرار نیست پابند آن باشد...

گویی از اول آمده که راه تمام ناشدنی خودسازی و رسیدن به خدا را که مادرش آغاز کرده برود....تا برسد به سرمنزل مقصود...

میرود و بند نمیشود در این حوالیها.....

اما تا یار که را خواهد و میلش به که باشد....

یکبار میرود...بارها باید آسمانی میشد اما .....این بار فرق داشت ....باید مثل اربابش میشد......باید مثل علمدار میشد.......باید مثل قاسم میشد و بااااااااااید.......

و آسان به دست نمی آید این شهادت......

و به فرموده رهبر عزیزتر از جانم،شهادت بالاترین پاداش و مزد جهاد فی سبیل الله است.

 

هدیه به روح مطهر جمیع شهدا و رهروان و جان نثاران در راه حق از ابتدای خلقت تا کنون....ذکر شریف صلوات عنایت بفرمایید...

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم....

ان شاالله که دعای خیر ام الشهدا پشتوانه ی همه مون باشه در مسیر حق و رضای الهی....که ان شاالله شرمندگیهامونو با تلاشها کم کنیم...

 

روزی ۱۰ صفحه...

https://de-sire.blog.ir/post/169

اگ احتیاج نداشتم از نظر روانی خودمو تخلیه کنم با نوشتن...هرگز نمینوشتم و بجاش توصیه میکردم وبلاگهایی رو بخونید که براتون نفع دنیا و یا اخرت داشته باشه...

هرکلمه ی وب شاگرد بنا برام ارزشمنده...

و توصیه میکنم بخونیدشون....

حتمااااااا...

لطفااااا...

https://shagerdbanna.blog.ir

خدایا سالها و ماه ها از تو دور بودم و انگار که نه انگارم بود و زمان گذرا تر از همیشه ها میگذشت... ولی از دنیا دور شدن برای تو حتی یک روزش هم چنان سخت و تنگ میاره به آدم که انگار داریم خفه میشیم....

خدایا چقدددددر بده که عادت کردیم به بوی متعفن دنیایی ک مدتش قلیله و تحملش آسون...و چقدددددر سخته مجهز شدن به توشه ای برای آخرتت که مدتش طولانی ست و تحملش سخت و ناممکن....

اما باور دارم خدایا ....که تو رَب الاربابی و من متربی ام....تربیتم کن و بقول شاعر مارابه جبر هم که شده سر به زیر کن ،خیری ندیده ایم ازین اختیارها....

خدایا آسان کن بر من این تربیت را...و خود را همه کَس و همه کارم قرار ده و این را چونان باوری ابدی در نهانم چنان قرارده که دیگر از تو دست نکشم و تو را تنها و تنها تو را بخواهم و بخوانم و بجویم...و دل در گرو تو تنهااااا تو و رضای تو نهم....الهی دستانم سرشار از پلیدیهاست و سربه زیر از شانه هایی سنگین از گناه و خطا آمده ام و خود را به تو میسپارم تا خودت از نو بسازی ام....آبادم کن...ویرانم...

چهل روز پاکی برای من که به تنهایی لشکری از سیاهی ها هستم شاید آرزویی محال باشد....پس چهل روز تلاش برای ب تو نزدیک شدن...حتی به قدر لفظ و واژه ها....

الهی لا تودبنی بعقوبتک و لاتمکر بی فی حیلتک

و بمیرم برای امام رئوفمون ک غریب الغرباست ک مشهدالرضای جانها رو برای ی فیلم ب چی توصیف کردن....

داشتم ی سخنرانی گوش میدادم یهو ی مطلبی اومد ب ذهنم گفتم بد نیست نوشتنش...

دیدین وقتی بچه بودیم وقتی توی ی جمع زیادی قرار میگرفتیم ازون پایین هیچی نمیدیدیم برا همین ناراحت بودیم....وقتی پدرمون مارو بلند میکرد و میذاشت رو شونه هاش احساس قدرت و بزرگی بهمون دست میداد...و انگار ی فهم جدیدی داشتیم از جایی ک بودیم...احساس میکردیم ما از پدر هم بزرگتر شدبم...

اصلا متوجه نبودیم ک خودشون خواستن ک ما بلند تر شیم ..

داستان ماها توی دنیا اینجوریه البته فک کنم...

وقتی حقیریم وقتی کوچیکیم وقتی دایره ی دیدمون کوتاه و کمه...وقتییییی غرق دنیاییم دنیا برامون مثل اون پایینه فهمش انگار فقط دشواریه ..گم شدنه لای اونهمه شلوغیه....انگار همه مدام ندید میگیرنت...مدام لگد مبخوری...

اما کافی ک بزرگ شیم ...وسعت پیدا کنیم...دگ هدف روشنه..راه معلومه...گم شدنی در کار نیست...دگ آزاردهنده نیست...

خدایا ما رو با قدرتت وسعت بده....

فکرمونو...جهانمون رو...

خدایا ما رو هم ببر بالا ازین پایین خسته و کلافه ایم...خدایا دلتنگ دیدنیم...دیدنایی ک حقیقت ماجراست ن اون شلوغیایی غیرقابل درک برای دنیای کوچیک فهم و ذهن ما

میخواستم حرفامو بنویسم یکی یکی گفتمشون و قورتشون دادم..هضمشون شاید محال نباشه اما سخته....

خدااااااااااایاااااااا 

بقیه شو هم می بلعم...

همین ک تو بدونی کافیه...

 

دلم عمیقااااا شکسته...

حالم واقعاااا بده...

اشکام بند نمیاد....

باید حرف بزنم..

نمیشه...

خدایااااااااااااااااااا کاری کن برام