یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

همیشه حرم ک میرفتم دوس نداشتم کسی رو هل بدم..برا همینم نمیرفتم سمت ضریح..از عقبتر سلام میدادم...

الان بعد از سالها خب یادگرفتن ک صف ببندن و ...

رفتم توی صف...

بار اولم بود...

دیدم من روسیاه چی دارم..با چ رویی برم جلو قدم بردارم....

 

نیابتا عرض ارادت کردم....

گستاخی بود اما زیارت رو ب نیابت از امام زمان رفتم...

قدم برداشتم گفتم قدمهای من بی اعتبارن و آلوده....

اما دگ پای من واسطه ست...آلودگیاشو نبینید...

رفتم دستای آلوده ی من روسیاه ب ضریح ک خورد خجالت کشیدم...

تو دلم یهو ی چیزی اومد ک اشکام روون شد...

گفتم امام غریبم برای غربتت همین بس ک منِ سراپا خطا و بدی اومدم زیارتت...

برای غربت مادرتون همین بس ک چادر روی سرم پنهون میکنه همه ی بدیهامو....

همه ب اعتبار چادرم برام احترام قائلن....

و سوختم ازین حجم غربت آل الله ....

ی لحظه هایی بود نمیدونستم چی بگم یا چی بخوام لال و مبهوت زل میزدم ب گنبد....

اون روزی ک از نماز صبح رفتم ک ظهر برای اولین بار حضرت آقا جانمونو ببینم و نشد....

وقتی دیدم همه دارن نامه میدن....

اومدم هرچی بگم دیدم در مقابل این عظمت هیچی نیست....

دیدم گستاخانه ست هر حرفی....

نوشتم دلتنگم ....

و چقدددددددر این دلتنگی عمیقه.....

 

فرداش رفتم رواق امام خمینی ره...

از خادم پرسیدم حضرت آقا کجا بودن حین سخنرانی...گفتن اینجا...دلم خوش بود ب جابی ک نفس کشیدن ایشون....

 

التیام دردهامون....

امام زمان...شما از همه غریبترید....ببخش ما رو ک درنهایت شما رو برای خودمون میخوایم.....

این باب الله الذی منه یوتی....

 

 

من که کاری نکردم تاحالا برای شما حداقل این فیلم رو نشر بدم...شااااید یکی ازین بامعرفتایی که میبینن کاری کنن...

 

الهی فقط تو میدونی حالمونو...

میخورم حرفامو ب امید اینکه تو تسلایی بدی....

ک کمتر زبون ب گفتن سختی ها باز کنم..

ک بیشتر منتظر فرج و گشایش باشم...

 

نظری به کار من کن که زدست رفت کارم

به کسم مکن حواله که بجز تو کس ندارم...

صداش توی گوشم پیچید...حس کردم حالش بد شده...

حس کردم دگ نفسش بالا نمیاد...مضطرب شدم پریدم قبل از اینکه چشمم بهش بیفته فریاد زدم...بابااااا....صدا زد بله بابا...

هیچوقت انقدر نترسیدم...حداقل یادم نمیاد...

حتی وقتی مامان جلو چشام سکته کرد...

خدایاااااا شکرت...در همه حال...هرچند ب لقلقه های زبان...ادای شاکرین رو در اوردنمو بپذیر...

خدایاااااا

تو ک میبینی و میشنوی....

هم دلم بهت قرصه ک هستی..ک میتونی...

هم دلم گرفته ک باورم نمیشه با اونهمه وصف مهربونیات ببینی حالمونو و فرجی نباشه این حالو...

خدایااااااا مددی کن...

 

 

امام غریبم سلام...

آمدم به پناهت...

نگران و آشفته از خبر تازه رسیده...

مضطرم و تنها....

به غریبی ات سوگند از مهمان نوازی تان زیاد شنیدم...

باور نمیکنم ک نیامده مهمانت را پس بزنی....

آنهم با این دلهره و ترس برای عزیزترینش...

امام مهربانم دریاب ...

و سلام برتو به امید اینکه چند ساعتی دیگر گرد حریمت اییم...

اماما...مهربانا‌...رئوفا...

چقددددددر خوشحالم و حس خوشبختی درونم خستگیهایم را آنچنان دور میکند که...

وچه ذوقی میکنم درونم وقتی که تا چشم می چرخانم همه چادری های حرفه ای اند و....شاید انگشت شمارند و یا کمتر ضعیف الحجابها...

چند سالی بود که انگار مانعی بود برای حضور‌..

شاید همینقدددددر خسته مرا میخواستی که اکنون.....

رردی درون جانم...دقیقا یک نقطه ی مشخص به علتی کاملا مشخص چنان دردناک است که به گمانم فقط حال خوب زیارت قدرت مقابله با آنرا دارد.‌‌..

به شرط حیات ان شاء الله دعاگو خواهم بود...

محتاج دعای خیرتان از تهه دلی که شکسته و پرکشیده برای زیارت امام رئوفمان ،هستیم....

 

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم احفظ و سلّم امامنا المهدی(عج)

اللهم احفظ و سلّم قائدنا نائب امام زماننا(حفظه الله)

اللهم اشف کل مریض....

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...

الهی لا تکلنی الی نفسی حتی طرفه عینا ابدا

ا

 

 

سفری آغاز میشود با یک عالمه نگرانی...اما خودش این سفر  راه خواسته چند سال است که تمنایش را داشته اما پدر چهار فرزند و همسری که رویش نمی شود بگوید دوستت دارم.... دلهره‌ی بین اجازه ورود داشتن یا مُهر برگشت خوردن... به زیارت عمه جان سادات که میرود بغض دیگر راه گلو را میبندد یادش می‌آید که انی سلم لمن سالمکم و عهدی که با ارباب بسته است ....حالا برای اینکه ایرانی ها بشوند اصدقاء جان های بسیار شریفی آنجا مدفون شده بود‌... هر چیزی را می توانستقبول کند جز این که زن و بچه های داعشی ها را همان ها که به هیچ کس رحم نمی کنند پناه دهند و درمان هم کنند، آنجا که حتی نمی دانند ان کس که پشت این روبند است زن است یا مرد، عامل انتحاری است یا نه اما یک چیز آرامش می کند اینها همسایه های خانم جان هستند....

حالا اما همه به امید پرچم ایران هر صبح اینجا صف می کشند اگر دستانشان خالی باشد اگر دارو نباشد ناگهان انباردارویی داعش ...اگر اینها کار خانم جان نیست پس کلر کیست؟؟

غم این مردم و غم فاطمیه دلم را له کرده پیراهن مشکی ام را با وضو و بسم الله می پوشم...

 مادر زائو می‌گوید به جای هزینه زایمان برایتان کار می کنم و بغض گلویم را میجود.. تازه میفهمم چرا کسی برای زایمان مراجعه نکرده در حالی که اینجا را دو روزه و برای زایشگاه برپا کردیم ...داعشی هایی که قرار بود از بچه های به دنیا آمده یک داعشی تربیت کنند ۱۵۰ هزار لیر سوریه می گرفتند...

 

در اتاق نشسته ایم و به اصرارم دوستی قدیمی آیاتی از قرآن را تلاوت می کند بعد از آنکه در را باز میکنم همه جمعند آنجا ...می پرسند مگر شیعیان قرآن هم می خوانند؟؟؟

از فردا صبحگاه قرآن می خوانیم...

معجزات را میبینم...

حالا بعد از دلتنگیهای بسیار برای زن و فرزند و زیارت..

من هم به مراد دلم میرسم...

چقدر زود این سه روز به پایان میرسد...

کلی برنامه و طرح در ذهنم هست برای بهبود کیفیت خدمات و...

اما بنطر می آید گاهی لازم است یادمان باشد همیشه قرار نیست همه چیز طبق برنامه ریزی ما اتفاق بیفتد...

مثل پیداشدن انبار داروها...انبار آذوقه...روضه و شامش ...پیرمرد و زن و بچه ی فلجش در برهوت...و....

حالا که در سرزمین مادری ام باید دچار سانحه شوم..نه در میانه ی آتش و جنگ و..

فلا رادّ لقضائه...

 

 

 

+ ابتدای کتاب رو خونه بودم...بقیه شو بیمارستان خوندم...

ابتدای کتاب فقط اشک بودم...بقیه ش حسرت...البته از حیث حالات بیمارستانی.. و از ابتدا تا انتها به این فهم عمیق و بقول شاگردبنا تکلیف مداری و مَن کُشی غبطه خوردم...

شاید باور کردنش سخت باشه اما ی وقتایی ارزو میکردم کاش راوی بود و مدد میداد ...از همانها که پرستارهایش گویی درد عزیزان خودشان را التیام میدهند...

 

+خدا خیر بده خانم دزیره رو که این بنای زیبای همخوانی کتاب رو گداشتن..و اونم با این انتخابهای زیبا..

+ عیدتون مبارک...من ک هییییچ کاری نکردم ..بهونه هم نمیارم....چون توی زندگی قشنگ آدمای درست و حسابی مثل همین حاج احسان ادم به وضوح میبینه که خیلیامون بهانه جوییم و عملا علت توقفمون همینه ک فقط به خودمون و داشته ها و تواناییها و دارایبهای خودمون متکی هستیم و در مقام عمل به قدرت اعجاز خدا و دستی که از استین برمیاد به لطف و اراده اش کمتر یا اصلا اتکایی نداریم...خودمو میگم و سرزنش خودمه...(مو خودم خدایُم)واقعا در همه چیزم جاریه...و توکلم به خدا لقلقه ی زبانه کاش بهتر شه حال ایمانم...

 

+صلواتی هدیه کنیم به مادر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به یُمن قدوم منجی...

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

+صلواتی هدیه کنیم به جمیع عزیزانی ک در متن این کتاب ازشون یاد شده...برای زندگان به نیت سلامتی شون...و برای آسمانی شدگان به نیت ترفیع درجات...

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

 

+ دو سه روزه کاااااملااااا میفهمم وقتی مریض میشی و نمیتونی ی سری کاراییو انجام بدی ک میدونی ی عده محتاج اون کارا هستن...

خواهرزاده م خیلیییی کوچولو ک بود وقتی بهش زنگ میزدم با خط ثابت و مثلا خواسته ش براورده نمیشد میگفت قطعش میکنماااا..منم بهش میگفتم نمیشه..نمیتونی..ی کوچولو بزرگتر ک شد خودش تماس میگرفت و مثلا این بار من تهدیدش میکردم که قطعش میکنم..میگفت (اما همه ی قدرت ها توو دستای منه)

این روزا مداااام ی چیزی توو ذهنم مرور میشه...خدایااااا همهههههههههه یییی قدرتا توو دستای توئه...خودت کاری کن‌‌‌‌....

کلا اهل اهنگ نیستم...اهنگ دلم روشنه از علی اکبر قلیچ رو توی یه وبلاگی شنیدم خوشم اومد..حال دلمو توش میگفت...

خدایا اگه حال من حال اضطرار نیست پس چیه؟؟؟

مضطرم خدایااااااا کاری کن...

بهت محتاجم...چقددددد فراموشکار شدم....من تو رو کم دارم....