خدای من
يكشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۰۹ ق.ظ
قبل تر ها وقتی از کنار واژه ها عبور میکردم..میدانستم هرکدام ممکن است زخم شود یا مرهم..
اما این روزها افسوس میخورم که ایکاش لحظه هایم به راحتی عبور نمیکردند..
کاش مجالم را از خودم سلب نمیکردم..فرصت تعمق در همه چیز...
قبل ترها بغض که می نشست گوشه ی گلویم..
زمینگیر که میشد زمینه ی آرام زندگی ام...
همه چیز قالب میگرفت..نماد میشد...میشد واژه هایی که آرامش میداد و آرامم میکرد..میشد مایه ی دلگشاییِ خودم...
اما این روزها حرفهایم..حرف میشوند و میشوند بادِ هوا.......
این روزها دیگر به خاطر نمی آیند...
ایکاش میشد ساعت برنارد داشت تا زمان را گاهی متوقف کرد..
ایکاش میشد ساعت زمان داشت تا گاهی به گذشته ها رفت تا درست تر ساخت دنیای حال را..کاش و...
همیشه لبریز که میشدم جایی بود برای سرریز شدنم..
اما این روزها خودم هم سرریز از خودمم و دیگر رمقی نمانده برای اینکه نگذارم از دست بروم..
با این وجود اینجا بودنم الان یعنی هنوز هم امیدی هست ..خدایا یاس از درگاهت عینِ شرک است..نا امیدم مکن...
دستم را بگیر تا برخیزم..زانوانم را قوت ده تا برآنان تکیه کنم...و بنام تو نیرو بگیرم..
که ویرانه جایی ست که تکیه بر خلق نمایم...
خدایا انسان بودن دشوار است اما همه چیز برای تو آسان است..انسانم کن..
۹۴/۱۱/۱۸