یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

سلام به یُمن نام مبارک خدا...
اینجا نمیدانم چه پیش میآید اما...
میدانم دلم تنگ است..
نمیدانم چه میخواهی...
میدانم اتفاق روزگار تو را اینجا کشانده...
میدانم همگی تنهایی را تجربه کرده ایم...
حالا نمیخواهم جانماز آب بکشم...
اما درنگی کن..
حقیقتا چقدر سخت است تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟
این روزها رهبرم تنهاست...
امام زمانم تنهاست...
که ما کوفی منشانه مدام نامه ی دروغینِ جان نثاری برایشان مینگاریم...
و من مدعی تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟

اما نه.... حقیقتا خدایی دارم که به قول بزرگی:
بارها در زندگی درست جایی دستم را گرفته که میتوانست مچم را بگیرد.....

دعاکنیم...برای آدمیتمان...
برای ظهور...

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لحظه هام..» ثبت شده است

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۴ ، ۱۶:۰۳
فرزند آدم

بهش پیام دادم که سلام خوبی؟در چ حالی؟ و...میبینی تروخدا همه دارن میرن ..فقط من موندم..تو برنامه ت چیه.....

اینو تو پرانتز داشته باشید ک چند روز قبلش زنگید ک چون اونم نمیتونه بره بجاش رفته مشهد..پابوسی..


بی هیچ مقدمه ای نوشت..فدات شم الهی ویزامو هم گرفتم...

منو بگی نه ک نخوام اون بره ازینکه خودم نمیتونستم برم انگار دنیا رو سرم خرابتر از قبل شده بود..

بهش زنگیدم..البته ن همون لحظه..

گفتم خوبی؟

خیلی نامردی..تک خوری نداشتیم..

اون روزی اربعینشو هرسال از شهدا و امام رضا علیه السلام میگیره..

گفتم پس من چی؟؟؟؟

حرف از شهادت میزد...گفت مامانم حلالم نمیکنه بگم شهید شم..

به شوخی گفتم منم نمیبخشمت مگه اینکه منو هم ببری....

اون ساکن ی جای دیگه ست و منم بابام...................خسته م ازینکه بگم نمیذاره....

همه دارن میرن و این منم که از همه روسیاه ترم....

خاک تر از خاکم که نمیشه برم خاکی بشم به تربتش.......

حالا من موندم و یه عالمه عقده ی کربلا....

حناق شده این آرزو ...........

میسوزونه و گاهی فک میکنم چون هوسه زیارته.....نمیطلبن..معرفتم درسته کمه به زیارت ...ولی میدونی حال خودمو..دلمو


خدایا..میشه منم یه روزی...پای آبله و چهره نم دار کنم...جاده رو تا کربلا با هروله ........


+یا سیدی خذنی...


+ز داغ تو دل حزین است..


گرچه ازینجا تا کربلا فقط یک سلام راهه

"السلام علیک یا اباعبدالله

ولی بطلب آقا....حضورا خدمت باید برسیم...

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۰۰:۴۸
فرزند آدم

یه کربلا تو گلوم گیر کرده....

به دوستام ک پیام میدم همه دارن میرن انگار...من بدترین آدم روی زمینت...خدایا دارم  دق میکنم....

دلتنگم...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۰۷:۱۵
فرزند آدم

روزهایت را برای کسی بسوزان که بدانی هر لحظه نبودنت او را میسوزاند!

فقط میتونم بگم که ......واقعااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

از جایی که کپی کردم نوشته بود دعاش کنیم.....

خدا همه رو حاجت روا به خیر کنه....و عاقبت همه مونو هم.......

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۴ ، ۰۹:۰۸
فرزند آدم

آقای من سلام..

من شرمنده ام..

من از طرف همه ی کسایی که دیروز یادشون رفت بیان راهپیمایی..همه ی اونایی که دیگه ظلم دیگران براشون مهم نبود...اونایی که کاراشون مهمتر از برائت از طلم بود، معذزت میخوام...



دیروز 13 ابان بود...روز تسخیر لانه ی جاسوسی آمریکا"شیطان بزرگ"

از صبح تا عصر همه شو پیوسته کلاس داشتم...

خوشبختانه استاده نبود...اومدم جایی که شروع راهپیمایی بود...

بدجور سرماخورده بودم..نای فریاد نبود..ولی باید......

آقا شاید باورتون نشه..چنتایی از مسئولا اومده بودن...هرچی میگشتم مامانم نبود ...اصلا خانومی نبود...

کمی درب مغازه ها معطل کردم خودمو"البته خرید داشتمآ.." اتودم گم شده بود...باید زمان میگذشت...

رفتم کمی اون طرف تر...

بالاخره مامانمو با 5تا از دوستام دیدم..و یکی از معلمای دوران بچگی...

خلاصه اینکه آقایون به زور با تعدادی دانش آموز پسر به حدی رسیدن که حرکت کنن..

به دوستانِ گرام گفتم بیاید بریم پشت سرشون..فایده نداره...هیشکی نمیاد...

همش اندازه ی انگشتای دست هم نبودیم..

خب خیلی از مغازه دارا رو میشناختم..چون شهر خیلی بزرگ نیست...

روم نمیشد این مدلی.....منم چادرمو کشیدم جلو...خیلی جلو..رو گرفتم...آقا راه افتادیم..

کمی بعد دونه دونه زیاد شدن...

به نیمه ی  راه رسیدیم که از یه مدرسه ی دخترونه یه تعدادی اومدن...و من بعد از کمی چون کلاس داشتم و دیدم جمعیت قابل قبول تر از قبله ،برگشتم......فقط.......کمی خجالت...نه خیلی خجالت کشیدم..

آقای من ببخش..من از طرف همه عذر میخوام..من متاسفم...

ببخشید که شما همیشه تنهایید...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۴ ، ۰۷:۵۳
فرزند آدم
دیشب تو مراسم یکی رو دیدم یاد دوستی افتادم...بهش پیام دادم و دعاش کردم...جواب نداد...گذشت..امروز شد...بعد از نماز صبح شروع کردم ب نذری پزون...یه نذری برای بابا...
و گذشت...رفتم کمی واستادم پای دسته ها...
بازم گذشت...
الان ک نشسته بودم اینجا دوستم زنگید....گفت دیشب ب همه اس دادم ک حرم امام رضام"علیه السلام"....چرا ب تو نرسیده؟
ولی همون دیشب با پیامت..خصوصی دعات کردم...الانم روبروی پنجره فولادم...
و من نالایق تر از این سعادت...یا علی بن موسی الرضا..میگن هرکی که کربلا میره از حرم رضا"علیه السلام" میره..میشه یعنی؟؟؟؟؟
خیلی خرابم...
ببخشید.....
صلی الله علیک یا اباعبدالله...
صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا...
آجرک الله یا بقیه الله...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۴ ، ۱۴:۳۵
فرزند آدم


ارباب....

دوباره هم باران آمد...

                   کاش آنروز هم......
                                   
                                فقط کمی..........

                                               کاش.........


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۶:۰۴
فرزند آدم

نوشتن از تو و حس و حال تو و عزادارات خیلی سخته ....پس فقط عرض تسلیت...


فقط عرض تلنگر...به خودِ روسیاهم و امثال خودم..ک خراب دنیا شدم ..


در حالیکه مدعی خراب شدن برای روضه ی شما هم هستم...خرابه رو فقط رقیه ات میفهمد اماما...


اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک..اللهم العنهم جمیعا..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۲:۵۸
فرزند آدم

امروز رفتم بیرون...یعنی راستش رفتم واسه تشییع جنازه ی یه آدم خیلی خیلی محترم...اگرچه ک تا دو سه روز پیش نمیشناختمش..

خلاصه اینکه پول و کیف پول و.... رو یادم رفت ببرم با خودم...گوشیم هم از بی شارژی مرده بود انگار...خلاصه اینکه ناچارا باید تو اون گرمای ظهر پیاده بر میگشتم...

برگشتم..و تو راه و قبلش..فهمیدم چقدر حقیرم...چقدر انسان درگیره نسیانه......

و..

به قول اون جمله هه.....

خدایا منو ببخش بخاطر تموم درهایی ک زدم و خونه ی تو نبود..

عزاداریاتون قبول و التماس دعا...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۲:۴۹
فرزند آدم

مدتهاست دلم میخواهد چیزی بنویسم..

اما انگار دیگر هیچ چیز سرِ جای اولش برنمیگردد..نه......

گاهی فکر میکنم بریده ام دیگر هیچ نمیخواهم.....

اما بعد........خوب ک می اندیشم زودتر از آنچه ک ممکن است می یابم حقارتم را...

تنهایی را دوست ندارم...

تنهایی مالِ توست خدای من.......تنهایم مگذار تنهاترین تنها...

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۳۰
فرزند آدم