یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

سلام به یُمن نام مبارک خدا...
اینجا نمیدانم چه پیش میآید اما...
میدانم دلم تنگ است..
نمیدانم چه میخواهی...
میدانم اتفاق روزگار تو را اینجا کشانده...
میدانم همگی تنهایی را تجربه کرده ایم...
حالا نمیخواهم جانماز آب بکشم...
اما درنگی کن..
حقیقتا چقدر سخت است تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟
این روزها رهبرم تنهاست...
امام زمانم تنهاست...
که ما کوفی منشانه مدام نامه ی دروغینِ جان نثاری برایشان مینگاریم...
و من مدعی تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟

اما نه.... حقیقتا خدایی دارم که به قول بزرگی:
بارها در زندگی درست جایی دستم را گرفته که میتوانست مچم را بگیرد.....

دعاکنیم...برای آدمیتمان...
برای ظهور...

۳ مطلب در تیر ۱۴۰۳ ثبت شده است

از" بیان" این روزها متنفرم ....وقتی تنها مُسَکِّن‌م نوشتن میشه و دیگه عادت کردم به نوشتن توی مجازی که نمیشناسن منو....از ترس اینکه مبادا روزی روزگاری دست نوشته هایم را کسی بخواند و...

 

امان از اوقاتی که دردم رو تسکینی نیست و راه فراری نمیبینم جز نوشتن و "بیان" هم روی خوشی نشان نمیدهد که ارامم کند با بلعیدن واژه هایی که در نهان خویش تا زمانیکه هست...

 

حرفهایم از دهان خودم هم افتادند چه رسد به نوشتن بر مَجازی که برایم کم از حقیقت ندارد...

چشمهای تَرَم تازه خشک شده بودند...

معده ام اما میسوزد....

قلبم هزارتکه شده....

و از شدت غم ِ آلوده به عصبانیت ،کلیه ام دردی چنان وافر بر وجودم مستولی کرده که ...

 

حرفهای نیم خورده ام را دیگر یارای گفتن نیست...

میدانی خدایا ...انچه در دل دارم ....

آگاهی و سپاسگزارم که هستی و هنووووووز نامت را بر زبان میاورم....گرچه این روزها بیش از همیشه....باور دارم که نام مومن بر من اطلاق کردن بزرگترین خطاست...

 

اولین بار بعد از خواندن کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قران که مجموعه ی سخنرانیهای حضرت آقاست...چند ماه پیش ..فهمیده بودم که ایمان چقدرررررر کلمه ی پر مغزی ست و چقدددددددر دیر فهمیدم ....و فهمیدم که مومن بودن را به هرکسی اطلاق نکنم...

 

 

تعارف تکه پاره نکنید که هر کسی بهتر میداند کیست و ....

من هم اگر هنررررررر کرده باشم ...مسلمانی بیش نیستم....تااااازه اگر این مسلمان جزو مسلمانان بد قرار ندهیم....قطعا جزو بهترینها هم نیست....

 

 

خدایااااااااااا .....

هزار توی نقطه هایم را میدانی و میخوانی....

گریههههههه....

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۷ تیر ۰۳ ، ۱۵:۰۶
فرزند آدم

عین یه کوه یخ...عین کسی که همه چیزش سرجاشه و خواسته ای نداره و باهمین شرایطش حالش خوبه...کرخت و منجمد نشستم یه کنج...تا چند دقیقه ی دیگه مراسم روضه ی شبستان امام خمینی حرم شروع میشه....بوی اسپند میاد....

ساعت ۱۱ نوبت دکتر دارم و زودتر اومدم اینجا ...نشستم و آدما رو نگاه میکنم...یه نگاه پر از بهت...پر از غبطه به بعضیا...اینجا پُر شده...پر از نگاه های قفل شده...پر از نگاه های خسته...پر از نگاه های صبور...پر از نگاه های عاشقانه....عشق پدر و فرزندی...عشق پدربزرگ و نوه....عشق مادر و فرزندی...عشق خواهر برادری....

و حتی نگاه های پر از تنهایی...

ساعت ۸ میشه صلوات خاصه ی امام رضاجان شروع میشه...

همیشه از شلوغی فراری بودم....

از ایام شلوغ حرم ها خوشم نمیاد...

 

تنها چیزی که شدیدا احساس میکنم میزان بالایی از ناشکریه که در من از حد گذشته....

نگاهم برمیگرده....خیس میشه....روی حال یکی که.....زیارت عاشورا شروع شده...متوحه میشم چند دقه ای هست که متوجه نشدم...

 

از هر دو طرف دقیقاااااا کنارم اومدن نشستن...

یهو یکی میاد میگه بیاید داخل ...صبحانه میدن....

کناریها پا میشن میرن...

و من نمیرم...داشتم فکر میکردم ...

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۳ ، ۰۸:۰۹
فرزند آدم

میشهههههه خواهششششش کنممممم به یه ادم درست رای بدین.....

 

 

نوشتنم نمیاد....

ولی بنا به وظیفه اومدم دعوت کنم....هم شرکت کنید هم به تکرارِ روحانی رای ندین...لطفاااااااا

عاجزانه...

خواهش میکنممممم...

بخدااااا همه مون مسئولیم...

گریههه

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۰۳ ، ۱۹:۵۱
فرزند آدم