- ۰۴/۰۵/۱۶
- ۱ نظر
توی حرم نشستمو نمبتونم تمرکز کنم بنویسم ولییییی..
چند روز قبل خیلی اتفاقی توی حرم اتاق مشاور یهو حس کردم باااااید برم..یه مشاور روحانی بود آقای جا افتاده ای که بشه حرف زد...
وقتی شرایط رو گفتم که مشورت بگیرم...
خب چون ایشون آقا بودن سر بزیر انداختم و جدی و محکم حرف زدم...
میگفت برو ننه من غریبم بازی دربیار...
مبگفت سخت شدی...
میگفت توقع داشتم بالای ده بار وسط حرفات گریه کنی....
همین من ..
پیش مشاور خانم بی اختیاااااار اشککککککککک ریختنم بند نمیومد و بخاطر شرایطم مشاورم هم باهام در اشک ریختن همراه شد و راهی نمیدید...
جالب اینکه این محکم بودن مشاور آقا رو بر آن داشت که منو به تظاهر به چیزهایی هدایت کنه ...
ولییییی مشاور خانم بگه کاریش نمیشه کرد...
و درونم....روشن ترین حال رو دارم که این مسیر برای رشد من طراحی شده و ....نیت کردم این اربعین معجزه برام این باشه که در مسیر هدایت الهی قرار بگیرم
- ۰۴/۰۵/۱۶
خوشا به حالت