یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

سلام به یُمن نام مبارک خدا...
اینجا نمیدانم چه پیش میآید اما...
میدانم دلم تنگ است..
نمیدانم چه میخواهی...
میدانم اتفاق روزگار تو را اینجا کشانده...
میدانم همگی تنهایی را تجربه کرده ایم...
حالا نمیخواهم جانماز آب بکشم...
اما درنگی کن..
حقیقتا چقدر سخت است تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟
این روزها رهبرم تنهاست...
امام زمانم تنهاست...
که ما کوفی منشانه مدام نامه ی دروغینِ جان نثاری برایشان مینگاریم...
و من مدعی تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟

اما نه.... حقیقتا خدایی دارم که به قول بزرگی:
بارها در زندگی درست جایی دستم را گرفته که میتوانست مچم را بگیرد.....

دعاکنیم...برای آدمیتمان...
برای ظهور...

به دلم نبود...

دوشنبه, ۱۴ خرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۴۵ ق.ظ

تصمیم گرفتم برم مرقد امام....

نیت: حضور و پرشکوه تر شدن مراسم....قطره بودن در دریا....

 

با همکارم مطرح کردم.قرار شد همسرشون هماهنگ کنه با سرویسهای....برم.

 به دلم نبود...میگفتم هدف نباااااید وسیله رو توجیه کنه....چون فلانی مسئوله در شرایطی که زمان ثبت نام تمام شده... بدلیل اشنایی...این اتفاق بیافته....

 

بخاطر اینکه نیم ساعت دیرتر از خواب پاشدم ده دقه دیرتر رسیدم....و نهایتاااا دیدم امکانش نیست که برسم....

 

خواستم تاکسی بگیرم تا ۷۲ تن....نبود.شخصی سوار شدم...به رانتده گفتم پیش ماشینای تهران پیاده م کنید.پیرمرد گفت...خودم میرم فقط بیا جلو تا مسافر بزنم...

 

خدا به نیت آدما برکت میده....

 

خدایااااا شکرررررررت

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳/۰۳/۱۴
فرزند آدم

نظرات  (۴)

آها ! اینکه خودت بری جلو بشینی با اینکه خودش بگه بیا جلو کلی فرق داره . که اگه خودت بری احتمالا بهتره. پیرمردای این ایام چیزی کم از جوونا ندارن ،‌ ماشاءالله !

پاسخ:
اخه اونجا مسافرا اقا بووووووودن.حرفشون منطقی بود.که من جلو برم و سایر اقایون عقب.....

خب باید خودتون میرفتین ، منتظر گفتن‌شون نمیشدین

پاسخ:
خب نمیدونستم قراره با ایشون برم تهران.....
و ضمن اینکه همزمان شد با اینکه دیدیم مسافر خانوادگی نیست بین شون...

پیش از اون دلیلی نداشت که بخوام برم جلو بشینم...
عجباااااا
۱۶ خرداد ۰۳ ، ۰۱:۴۱ شاگرد بنّا

سلام علیکم و رحمه الله و برکاته

پس در هوای امام خامنه‌ای تنفس داشتید؟ 

خوشا به سعادت‌تون. 

 

حالتون چطوره؟ بهترین و صبورتر و همراه‌تر با خدای پدر؟ 

پاسخ:
علیک السلام.زیارت حضرت زینب سلام الله از شما قبول باشه...



هرکاااااری کردم برم داخل نشد....توی محوطه بودم...
حتی بعدشم خواستم برم زیارت اماااااا گفتن در بسته ست و باز نکردن در رو...
که حدس زدم شاید حضرت آقا دارن زیارت میکنن...
و اتفاقاااااا نیتم بیش از زیارت مزار مطهر نفس کشیدن تو هوایی بود که حضرت آقا نفس کشیدن...
نوروز پارسالم که مشهد بودم و نتونستم برم داخل..فرداش رفتم همون جایی که ایشون بودن....واقعااااا تسکین ناآرومیِ دلم هستن..


اما حالم....بیصدا تر از همیشه م شدم...گاهی اشکهام بجای من وزن همه ی اونچه بر دلم سنگینی میکنه رو بر دوش میکشن و هر قطره ش پر از حرف میشه و مسئولیت خطیری رو برعهده میگیره که بتونم سکوت کنم.


اشک..
۲۰ خرداد ۰۳ ، ۰۰:۳۶ شاگرد بنّا

فکر می‌کنم با شروع تعطیلات و اتمام مدرسه، فرصت بیشتری هم برای رسیدگی به خودتون، هم به بابا دارید. 

حتما در هفته فرصتی رو هم با دوستانی که حالتون رو خوب می‌کنن بگذرونین. به اموری که شارزتون می‌کنه. از فرصت تعطیلات برای بازسازی روح و روان‌تون استفاده کنید. 

البته که مطمئنم اربعین هم می‌رید و ان‌شاءالله قوی‌تر برمی‌گردید.

 

برگردید و مروری یه سالِ گذشته‌ی وبلاگ‌تون رو بخونید. قوی پیش اومدید. و با چسبیدنِ دست خدا. خستگی داشتید، اما طغیان و شکستگی نه. 

من یادم نمیاد هیچ‌وقت به کسی بیهوده آفرین گفته باشم و از سرِ تعارفات و لقلقۀ زبان، از گفتنِ حقیقت ولو این‌که طرف خوشش نمیاد نمی‌ترسم. درست و به‌جا باید تحسین کرد و درست و به‌جا باید تنبیه. هر دو از اصولِ تربیتی هست و به یک اندازه مهم. به شما حقیقتا بابتِ این‌که تلاش کردید مؤمنانه پیش بیاید آفرین می‌گم. من مثلِ پدرتون خیلی به شما افتخار می‌کنم. 

 

 

بیشتر از قبل قرآن بخونید. این باشه برای یک سالِ پیش روتون.

علی علی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی