یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

رفتم بابا رو کاراشو کنم که این چند ساعتی که نیستم واسه تشییع مشکلی نداشته باشه....

بهش توضیح داده بودم شرایط رو...

و خدافظی کردم و مطلعش کردم که دارم میرم تشییع و....

پرسید یعنی شب نمازشونو بخونم...

گفتم نه...فردا حضرت اقا میخونن و پس فردا مشهد تشییعه و...

 

گفت نرو....و بعد اونقدررررر بی تابی کرد تا قول گرفت که حتمااااا نرم  امشب رو... و گفت فردا برو تهران....

گفتم صبح زوده تهران...من نمیرسم..البته اینو به ایشون گفتم...گفت...نه میرسی....الان نرو...

من دلم خونِ...مگه میتونمممممممم صدای قران و مراسم بیخ گوشم نرم...

واااااییییی خدااااااایااااااااااا...چرا قول دادم بهش....ولی خب نااروم بود...گریهههههه

از طرفی برای فردا هیشکییییی هنوز پیدا نشده...

  • فرزند آدم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی