یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

پارسال دقیقااااا همچین شبی بود که برای اولین بار متوجه اوضاع بد بابا شدیم...

وقتی که بعد از هفتاد و چند سالگی برای اولین بار وقت بانگ تکبیر شب ۲۲ بهمن نتونست پاشه بیاد و فریاد بزنه ماهم پشت سرش فریاد بزنیم الله اکبر رو...

همیشه یادمه یه حس خوب داشتم...یه حس قدرت...یه قدرت که به بی نهایت قدرت متصله...

امشب از شدت خستگی خوابم برده بود...

با صدای ترقه و اتیش بازیا بیدار شدم....

ساعت۸.۵۹ دقیقه بود...

رفتم و تنهایی توی حیاط خونه ی جدید تکبیر گفتم..

چقدرررررر ازین تنهایی یکساله آسیب دیدم من....

چقدررررر....ضعییییف شدم در همهههههه چیزززززز....

و چقددددددر خسته م....

حلول ماه شعبان رو تبریک میگم....

من حقیر که از رجب بهره ای نبردم کاشکی شما حظ وافر برده باشید و دعامون کنید..

  • فرزند آدم

نظرات  (۲)

پاسخ:
سلام.خدا همه ی ما رو بیامرزه...اما اگر تصور کردین پدرم مرحوم شدن....خیر بحمدالله سایه شون روی سرمون هست.

میگمااا

هرچی احساس کردی و این احساس برگرفته از باورهات باشن‌، میشه آینده ی نزدیک‌ت . 

 

یه بار دیگه خودت این متن‌ت رو بخون .

بار‌منفی‌ش زیادتره یا بار مثبتش ؟

 

پاسخ:
منفی....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی