یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

وقتی اومدم تهران درختا سبز بودن و هوا یه خنکای مطلوبی داشت....

کم کم درختا سرسبز تر شدن و تازگی و طراوت.. دوباره شروع کردن به سمت زرد شدن...حالا اما نارنجیِ نارنجی ...خشک و شکننده شدن....

تاریخ روزها رو از خاطرم رفته تنها از روی بلیط قطارهام میفهمم تاریخ رو...

من هیییییچ وقت بلد نبودم چندکار رو همزمان انجام بدم و حالاااااا....این منِ نابلد...ناچار شده که همزمان حواسش به چنددددد چیز باشه و از پس برنمیاد.....

 

خداروشکر که خونه رو قراردادش رو بستم...

 

امااااااا بابا وضعش جالب نیست برا تنهایی رسیدگی کردن هام...

 

هنوز تهرانم و اخرین روزهای اوارگی نیمه شب و ...رو دارم با سختی پشت سر میذارم...

 

بابا هم از شنیدن اینکه خونه پیدا شده خوشحال شد ....

 

خدایا باوجود همه ی غر زدنهام شکرررررررررت.....

  • فرزند آدم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی