یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

سلام به یُمن نام مبارک خدا...
اینجا نمیدانم چه پیش میآید اما...
میدانم دلم تنگ است..
نمیدانم چه میخواهی...
میدانم اتفاق روزگار تو را اینجا کشانده...
میدانم همگی تنهایی را تجربه کرده ایم...
حالا نمیخواهم جانماز آب بکشم...
اما درنگی کن..
حقیقتا چقدر سخت است تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟
این روزها رهبرم تنهاست...
امام زمانم تنهاست...
که ما کوفی منشانه مدام نامه ی دروغینِ جان نثاری برایشان مینگاریم...
و من مدعی تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟

اما نه.... حقیقتا خدایی دارم که به قول بزرگی:
بارها در زندگی درست جایی دستم را گرفته که میتوانست مچم را بگیرد.....

دعاکنیم...برای آدمیتمان...
برای ظهور...

عصرهای کریسکان

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۴۱ ب.ظ

اولش نمیخواستم بخونمش....نمیتونستم...

بعدش که یه کم شرایطم بهتر شد خواستم بخونم راستش مراعات جیبمو کردم که توی شهر غریب محتاج نشم...

البته واقعا هم دل و دماغ و حال و توانی نداشتم برای خوندنش...

بالاخره بعد از واریز حقوق با خیال راحت خریدمش البته برخلاف میل باطنیم نسخه الکترونیکشو...چون چشام واقعا اذبت میشه از گوشی...بعد از مدرسه های مجازی و...

خلاصه شروع کردم به خوندن و روزی که دزیره جان نوشتن جهت یادآوری ...منم همون موقع صفحات آخرشو میخوندم....

کلا قصدم بود توی وبم چیزی ننویسم....

از خودم بدم میومد که کارم شده رنج نویسی و ...

الانم نمبخواستم بنویسم...

بواسطه ی مطلب جناب شاگردبنّا که خوندم و کمی از زوایای دیگه ی  کتاب رو مرور کردم ...

منم گفتم بنویسم...

اما من از نگاه خودم که اسیر شرایط خاصی شدم بیشتر میخوندم...

بزرگوارانی بهم توصیه کرده بودن مصائب بی بی جان رو این مدت مرور کنم و روضه و....کمک میکنه بهتر و راحت تر بگذرونم ابن روزا رو...

به دلایلی که الان نمیخوام واردش بشم ازین خیر خودمو محروم کرده بودم....

خوندن این کتاب برعکس اونی که شاگرد بنّا نوشتن که تموم منم هامونو خراب میکرد و شاید مانع از ادامه‌ش میشد برعکس...

به من توان میداد...اصلا حس تخریب شدن نداشتم...برعکس حس افتخار و غرور داشتم که کنارم این آدما بودن و نفس کشیدن...کسایی توی عصر خودمون...

درسته شرمنده ی خودم میشدم که تو که اینهمههههههه امکانات داری عرضه نداری و انقدر ضعیفی که انقدر جزع و فزع میکنی....

ولی این شرمندگی توی روزایی که بریده بودم کمکم کرد وایسم...اینکه تا کِی و تا کجا دوام بیارم نمیدونم ولی خودش یه معجزه ست شاید..

دزیره جان خدا خیرت بده که این پویش رو راه انداختی....

 

من یه عالمه رنج خوندم توی این کتاب اما رنجهایی که به تعبیر خانم شکوریان فرد رنجهای مقدسی هستند....

 

من ازینکه میدیدم راوی کتاب راست قامت در امتداد همون دیدگاه اولیه تا انتها وایساده لذت بردم....

ازینکه المومن کَیّس رو کلمه به کلمه لمس میکردم حظّ میبردم...

شاید ناباورانه بود برام نیم پز شدن امااااااا...از بس خودم جزو دسته ی مذهبی صورتی هام....

اما شیعه ی تنوری بودن رو دیدم و به خودم *خاک بر سرت کنن* گفتم...که بقول شاگرد بنّا اگر شرایطم تغییر کنه متناسب باهاش حبّ و بغضهام هم چه بسا تغییر کنن...مصلحت اندیشی هایی که....همیشهههه شامل اون توبه ی شهید چمرانه که بهش ایمان دارم....خدایا مرا ببخش بخاطر گناهانی که در طول روز با قدرت عقل توجیه شون میکنم....عبارتشونو من عین خودشون ننوشتم ببخشید...کلا بلد نیستم عین یه چیزیو بنویسم....مگر برم کپی کنم که الان حوصله نداشتم....

 

 

ازینکه مثل ما ادمای امروزی که میایم گندگی میکنیم که مثلا فلانی رو میشناسم و من دوستشم... داداششم..خواهرشم و....فرزندشم...

که همیشه یه سرمشق خطاطی رو یادم میاره که میگه(گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل....)

ولی سعید اقای داستان رو واقعاااااا نگاه که کنی میبینی نخیر ازونا یاد نمیکنه برای گندگی..... برای خودش یادآوری‌شون میکنه که خودشو رشد بده...که ازونا یاد بگیره....حتی توی سخت ترین حالات و شرایط...

 

برام جالبه که حق رو میبینه با ابنکه براش رنجهایی رو در پی داره....مثل اینکه حق دارن بهش شک داشته باشن و توی زندان باشه یا باهاش سرد باشن و....

و یادم میاره که میگه مومن نباید خودشو در مظان اتهام بذاره(بازم به زبون خودم نوشتم)و سعی میکنه در رفع شبهه های ایجاد شده درباره ی خودش...

 

فعلا همینا میاد توی ذهنم...

برای تموم آدمایی که توی این داستان به مرگ طبیعی یا شهادت...چه در حین گذران زندگی توی مغازه و خیابون و چه در حین دفاع و پایداری و پاسداری ازین دنیای فانی گذر کردن فاتحه و صلواتی (اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم)عنایت کنید...ان شاءالله امام رضا جانمون بهشون عیدی بدن در هرجایگاهی که هستن....

اونایی که فریب خوردن به هررررررردلیلی اگر هنوووووز در قید حیاتن و برگشت پذیر خدا براشون درهای رحمت و معفرتش رو باز کنه و الهی توبه کنن و برگردن مثل زری شله...هرچند آسیبهایی گاهی جبران ناپذیره و حقوقی عیرقابل برگشت گاهی...

ولی همین که بقبه شو در سلامت انسانیت و ایمانشون باشن بازم بنظرم بهتره...که بقول شاعر گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ...

 

 

خدا کمکمون کنه که ما هم به دانسته ها عامل باشیم و تحمّل سختیها و مصائب دنیا رو پیدا کنیم که به عمل کار برآید به سخن دانی نیست.....الهی شاکر و راضی باشیم و از پس امتحانات الهی سربلند بربیاییم...

 

 

 

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲/۰۳/۱۰
فرزند آدم

نظرات  (۲)

۱۱ خرداد ۰۲ ، ۰۱:۵۱ شاگرد بنّا

طیب الله انفاسکم

پاسخ:
نمیدونم چرا پیامتون رفته بود توی هرزنامه....

کاش یکی بود ک بابای رو ب فرسودگیهای بیشتر منو هم با ی اب دهان و دعایی سرپا میکرد.....
من ک دگ بلد نیستم التماس کنم...
هرجوری شو بلد بودم امتحان کردم...
کاش دعای شماها ب درگاه الهی در حق بابای منم براورده شه....

سلام 

مبارک باشه برنده‌شدن...

ان‌شاءالله همیشه تو امتحانات الهی، برنده باشی.

پاسخ:
سلام.
اولش متوجه نشدم...
تا کامنت دزیره جان رو خوندم...
دعایی ک کردین در حقم برام از هر چیزی ارزشمندتره...
ممنونم....
ان شاءالله در حق خودتونم مستجاب شه...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی