خدایا سلام ک نام توست...
در بی نهایت اندیشه ام ک مینگرم تویی ولی چگونه میتوانم بپذیرم ک خودم را محروم کرده ام از تو..
محرومم چون مکرر فراموشت میکنم و گم میشوم در هزار توی دنیای به ظاهر بی پایانت..
ک پایانش به دمی خواستن توست..و دیگر هیچ..
ک نزدیک است و گویا هرد لحظه در فراموش کردنش بر دیگری سبقت میگیریم..
دنیا حتی برای همین بچه مذهبی هایمان هم شده دنـــــــــــیــــــــــــــــــــــــآ...
برای همین دنیا عروسی های مجلل و مشاغل خفت بار و همسران زیبا رو و ساپورت و دماغ عمل کرده و
روسریهای رنگین و آرایش و لباسهای بدن نماییی ک این روزها زنانه و مردانه هم ندارد...و دروغ و غیبت و ریا و تزویر و..........
ملاک روشنفکری میشود و اصلا هدف از آمدن گم میشود..
خدایا چگونه میتوان تو را داشت و تو را خواست و تو را هر لحظه دید و همه خط قرمزهایت را درید....
میشود..میدانم ک میشود..چون همیشه ی عمرمان خط قرمزهایت درحال شکسته شدن اند...
و تنها دلخوشیم به مهربانی و عطوفتت..به کرم و بخششت..به شبهای قدر و احیا و عرفه و نیمه شعبان و...
و تو مدام میخواهی یادمان بیاوری ک باید یادت باشیم برای داشتن نهایت خوشبختی ...و تو ب هر بهانه ای میپذیریمان..می بخشیمان..و ما...
جقدر جاهلیم و ناسی..و چقدر عصیان گریم خدای همیشه مهربان..
حالا ک آمده ایم...بازهم ببخش به بزرگی خودت..
اما یادت باشد این بار بگذار برای همیشه یادت بمانیم..
خودت بیشتر ما را بطلب ب درگاهت...باور کرده ام ک این آمدنهایمان ب خواست و طلب توست...
همیشه مهربانم سلام...