- ۰۳/۰۳/۰۷
- ۰ نظر
اگه یه وقتی یکی از روی استیصال کمکتون رو طلبید شروع نکنید به رگبااااار ببندینش؟؟؟
اگه یه وقتی یکی از روی استیصال کمکتون رو طلبید شروع نکنید به رگبااااار ببندینش؟؟؟
یه چیزی باعث شده بود که به شدت گریهم بگیره .....که یه چیزی اومد توی ذهنم...
اینکه برای شسته شدن گناههای گذشته گاهی لازمه خیلی اشک بریزیم...
یه مثال میزنم شاید نزدیک کنه موضوع رو به ذهنها ....
دیدین وقتی بارون یه جایی که خاک نشسته نم نم میزنه جای قطرههاش روی اون خاکا میمونه .....عملاً اون خاکها اون آلودگیها شسته نمیشن.... بلکه اگه بارون خیلی شدید باشه ...زورش بیشتر از اون خاکا میشه و میتونه اونا رو بشوره و ببره ....گاهی لازمه که برای بعضی از خطاهامون خیلی زیاد اشک بریزیم ...تا بتونه قدرت پیدا کنه و اثری ازون آلودگیها نذاره...
صلی الله علیک یا اباعبدالله...
عقلم به یه چیزای زیااااادی قد نمیده...
کسیو ندارم که همه چیزو بهش بگم و ازش بخوام کمک کنه در تصمیم درست...
مجبورم ابعاد مختلفی رو بسنجم....
و نمیتونم..
کاااااش کمکی برسه...
بلاتکلیفی فشار زیادی به روحم میاره...
+قهر بودم با بیان و همهههه چون چندددد روز هی میومدم حرف بزنم بیان باز نمیشد برام...
اما بیان محلی برای تخلیه ی فشارهای روانیم شده...
حلال کنید اینجا به هیییییچ دردی تون نمیخوره...
ولی واسه من بزرگترین منفعتش سبک شدنه و اینکه دعاهاتون و اثراتش که میبینم...
میشههههه مثل همییییییشه دعامون کنید....
بابا حالش خوب نیست و من فشااااار زیادی رومه...حال دلم اصلااااا خوب نیست....
خدایاااااا شکرتتتتت بااااااااازم با آیه الکرسی آروممون کردی...
چرا بعضی روزا بیان باز نمیشه؟؟؟؟
چند روزه دیوااااانه م کرده...میخوام بیام حرف بزنم و بنویسم...باز نمیشههههه اصلااا...مثلا یه ساعت باز میشه بعدش دوباره خطای ssl میده....
عااااالییییی بووووود.دم همه ی اونایی که بودن گرم..از سیل جمعیت لذت میبردیم...ولیییییی خیلییییی کم کاریها و نواقص بود که مذاشت شیرینیش بشینه به دلم...
موردی میگم ولی واقعاااا اذیتم کردن...
کاش کسی برای این امر فکری میکرد و به گوش مسئولین مربوطه میرسوند....
۱_عادی شدن اختلاط زن و مرد بی هیچ ضرورتی...توی همه ی مراسمات دیدم ولییییییییی....
۲_بخاطر قطعی نت توی محدوده ی مراسم من نتوستم به هیچیییییی دسترسی داشته باشم و با اینکه برای بابا تعجیل داشتم ناچارا از مترو استفادع کردم...حواسم بود ویژه ی خواهران سوار شم که یهو یه سیل جمعیت اقا هجکم اوردن توی واگن...همه از مراسم اومده بودیم...
یهو تذکر دادم که ویژه ی خانمهاست شماها اینجا چه میکنید..
یه اقای دیگه گفت صلوات بفرستین..منم گفتم پیامبر خدا راضی به این بی غیرتی ان؟؟؟؟؟؟
هیشکی هم ازم حمایت نکرد...ولی با یه عالمه ذکر بحمدالله تنه نخوردم و جرات نکردن مثل بقیه ی قسمتها وایستن و یه ذره فضای اطراف منو ازاد گذاشتن..
میخوام بگم مترو هرکی هرکی بود....
۳_نماز میت با اذکارش مقبوله....صدای مکبر میومد به وضوح صدای بلند گوی حضرت اقا ابدااااااا با اینکه من توی خود فضای دانشگاه بودم...
ناچارااااا بعدش معطل شدم تا یه جا پشت سر پیکرها قرار بگیرم نماز رو بخونم...
۴_یه زمانی ماها یادمونه میگفتن خانوما مقدمترن....
دیدم جاییو که به اقایی گفتم اجازه بدین با ابنکه من زودتر اونجا بودم و منتظر بودم بدون تنه خوردن عبور کنم....و اقاهه متاسفانه پوشش اهل دین رو داشت...بهم گفت برو عقب...فکر کردم خیرخواهانه میخواد راه رو برام باز کنه..دیدم خودش رد شد و ...
۵_شرایط خوبی برای کسی که ناوارد بود تمهید ندیده بودن....از نظر تردد و برخی امکانات مثل...
۶_همیشه گله مندم چرا پشت سر میت اذکار اصلی تشییع حذف میشه...برای شهید صداقت توی قم هم اینجوری بود حتی حین تلقین مااهل کوفه نیستیم و.... رو میگفتن..
۷_ شعار میدادن که وای اگر خامنه ای اذن جهادم دهد....
توی خانوما بلند گفتم مگه حضرت اقا جهاد فرزند اوری رو نگفتن...
ترجیح دادن دیگه شعار رو ندن بجای اینکه جهاد کنن..
۸_صحبتهای ارزنده ای نشد توی اون مدت که از ۵ و خرده ای بودم....میشد درباره انتخاب اصلح و حتی صفات و خدمات نیک بزرگواران حرف بزنن که نشد...و از فرصت بهره نبردن...
۹-با همه ی اینها خداروشکررررررررررررر قسمت شد رفتم و اروم گرفتمممم
بالاخره بابا راضی شد...ولی با نگرانی و اشک منم تموممممم راه رو دویدم...تقریبا.....مداااام یاد اربعین بودم...پارسالم ۷۲ ساعته رفتمو برگشتم...بلیط برگشتم از نجف بود ساعت ۱۰ شب و من اولین بارم بود تنهایی و فرودگاهی که نمیدونم چجوریه و راهی که هنوز به نقصد نرسیده بود...نماز نغرب رو خونده بودم همههههه گفتن برگرد از همینجا...ولی من کشان کشان رسوندم خوومو حرم نه....بین الحرمین فقطططططط...و بلافاصله باید برمیگشتم و دیگه پاهام توان حرکت نداشت....ولی طول مسیر مدام یاد اون شب افتادم که هرچی نگاه میکردم نمیرسیدم...
چند دقیقه فقط شاید دو یا سه دقیقه زودتر میرسیدم.. حداقل ماشین رو میدیدم...اونم ندیدم..حتییییی....
تااازه رسیدم خونه...
گفته بودن جمکران حرمه ولی برعکس بود...بعدشم نگهشون نداشتن...نماز نخوندن...
میگفتم این سیل جمعیت حیف نیست نمازشو نخونن...
همکارم گفت خب تو چرا دویدی...با این حالت...گفتم میخواستم برسم پشت سر ماشین خودم نماز بخونم حداقلللللللللللل
نرسیدم....کاش تهران رو میشد....
رفتم بابا رو کاراشو کنم که این چند ساعتی که نیستم واسه تشییع مشکلی نداشته باشه....
بهش توضیح داده بودم شرایط رو...
و خدافظی کردم و مطلعش کردم که دارم میرم تشییع و....
پرسید یعنی شب نمازشونو بخونم...
گفتم نه...فردا حضرت اقا میخونن و پس فردا مشهد تشییعه و...
گفت نرو....و بعد اونقدررررر بی تابی کرد تا قول گرفت که حتمااااا نرم امشب رو... و گفت فردا برو تهران....
گفتم صبح زوده تهران...من نمیرسم..البته اینو به ایشون گفتم...گفت...نه میرسی....الان نرو...
من دلم خونِ...مگه میتونمممممممم صدای قران و مراسم بیخ گوشم نرم...
واااااییییی خدااااااایااااااااااا...چرا قول دادم بهش....ولی خب نااروم بود...گریهههههه
از طرفی برای فردا هیشکییییی هنوز پیدا نشده...
چرا هیییییشکیییی اینجا نمیاد خبببب....
از تهوع و سردرد و چشم درد حس مررررگ دارم....واقعااااا نمیدونم چیکار کنمخب یکی نیست بگه....