متاسفم....
آقای من سلام..
من شرمنده ام..
من از طرف همه ی کسایی که دیروز یادشون رفت بیان راهپیمایی..همه ی اونایی که دیگه ظلم دیگران براشون مهم نبود...اونایی که کاراشون مهمتر از برائت از طلم بود، معذزت میخوام...
دیروز 13 ابان بود...روز تسخیر لانه ی جاسوسی آمریکا"شیطان بزرگ"
از صبح تا عصر همه شو پیوسته کلاس داشتم...
خوشبختانه استاده نبود...اومدم جایی که شروع راهپیمایی بود...
بدجور سرماخورده بودم..نای فریاد نبود..ولی باید......
آقا شاید باورتون نشه..چنتایی از مسئولا اومده بودن...هرچی میگشتم مامانم نبود ...اصلا خانومی نبود...
کمی درب مغازه ها معطل کردم خودمو"البته خرید داشتمآ.." اتودم گم شده بود...باید زمان میگذشت...
رفتم کمی اون طرف تر...
بالاخره مامانمو با 5تا از دوستام دیدم..و یکی از معلمای دوران بچگی...
خلاصه اینکه آقایون به زور با تعدادی دانش آموز پسر به حدی رسیدن که حرکت کنن..
به دوستانِ گرام گفتم بیاید بریم پشت سرشون..فایده نداره...هیشکی نمیاد...
همش اندازه ی انگشتای دست هم نبودیم..
خب خیلی از مغازه دارا رو میشناختم..چون شهر خیلی بزرگ نیست...
روم نمیشد این مدلی.....منم چادرمو کشیدم جلو...خیلی جلو..رو گرفتم...آقا راه افتادیم..
کمی بعد دونه دونه زیاد شدن...
به نیمه ی راه رسیدیم که از یه مدرسه ی دخترونه یه تعدادی اومدن...و من بعد از کمی چون کلاس داشتم و دیدم جمعیت قابل قبول تر از قبله ،برگشتم......فقط.......کمی خجالت...نه خیلی خجالت کشیدم..
آقای من ببخش..من از طرف همه عذر میخوام..من متاسفم...
ببخشید که شما همیشه تنهایید...