یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

سلام به یُمن نام مبارک خدا...
اینجا نمیدانم چه پیش میآید اما...
میدانم دلم تنگ است..
نمیدانم چه میخواهی...
میدانم اتفاق روزگار تو را اینجا کشانده...
میدانم همگی تنهایی را تجربه کرده ایم...
حالا نمیخواهم جانماز آب بکشم...
اما درنگی کن..
حقیقتا چقدر سخت است تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟
این روزها رهبرم تنهاست...
امام زمانم تنهاست...
که ما کوفی منشانه مدام نامه ی دروغینِ جان نثاری برایشان مینگاریم...
و من مدعی تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟

اما نه.... حقیقتا خدایی دارم که به قول بزرگی:
بارها در زندگی درست جایی دستم را گرفته که میتوانست مچم را بگیرد.....

دعاکنیم...برای آدمیتمان...
برای ظهور...

متاسفم....

پنجشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۵۳ ق.ظ

آقای من سلام..

من شرمنده ام..

من از طرف همه ی کسایی که دیروز یادشون رفت بیان راهپیمایی..همه ی اونایی که دیگه ظلم دیگران براشون مهم نبود...اونایی که کاراشون مهمتر از برائت از طلم بود، معذزت میخوام...



دیروز 13 ابان بود...روز تسخیر لانه ی جاسوسی آمریکا"شیطان بزرگ"

از صبح تا عصر همه شو پیوسته کلاس داشتم...

خوشبختانه استاده نبود...اومدم جایی که شروع راهپیمایی بود...

بدجور سرماخورده بودم..نای فریاد نبود..ولی باید......

آقا شاید باورتون نشه..چنتایی از مسئولا اومده بودن...هرچی میگشتم مامانم نبود ...اصلا خانومی نبود...

کمی درب مغازه ها معطل کردم خودمو"البته خرید داشتمآ.." اتودم گم شده بود...باید زمان میگذشت...

رفتم کمی اون طرف تر...

بالاخره مامانمو با 5تا از دوستام دیدم..و یکی از معلمای دوران بچگی...

خلاصه اینکه آقایون به زور با تعدادی دانش آموز پسر به حدی رسیدن که حرکت کنن..

به دوستانِ گرام گفتم بیاید بریم پشت سرشون..فایده نداره...هیشکی نمیاد...

همش اندازه ی انگشتای دست هم نبودیم..

خب خیلی از مغازه دارا رو میشناختم..چون شهر خیلی بزرگ نیست...

روم نمیشد این مدلی.....منم چادرمو کشیدم جلو...خیلی جلو..رو گرفتم...آقا راه افتادیم..

کمی بعد دونه دونه زیاد شدن...

به نیمه ی  راه رسیدیم که از یه مدرسه ی دخترونه یه تعدادی اومدن...و من بعد از کمی چون کلاس داشتم و دیدم جمعیت قابل قبول تر از قبله ،برگشتم......فقط.......کمی خجالت...نه خیلی خجالت کشیدم..

آقای من ببخش..من از طرف همه عذر میخوام..من متاسفم...

ببخشید که شما همیشه تنهایید...


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۴
فرزند آدم

لحظه هام..

نظرات  (۲)

دوستان گرامتان برای فرار از مدرسه نیومدن؟
پاسخ:
عرض کردم که دانشگاه کلاس داشتم........
۱۴ آبان ۹۴ ، ۰۹:۱۶ ❤منتـــظر المـهـدی❤
آبجی جان خداقوت.......

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی